Delix
Delix
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

گربه های سیاه هرگز نمی میرن


امروز می خوام براتون یه داستانیو تعریف کنم که خیلیاتون قطعا باورش نمی کنید. من چند سال پیش یه گربه سیاه توی حیاطمون داشتم که خیلی دوستش می داشتم.اسم پیشی من آقا ذغال بود. آقا ذغال چند تا خواهر وبرادر هم داشت اما کاملا با اونا متفاوت بود.ذغال در بحبوحه ی افسردگی اون روزهای من تنها همدمم بود.یادمه هر موقع که اشک می ریختم میومد روی شونه هام می نشست وموهامو با عشق لیس می زد.حتی یادمه یه بار یه ادم خیلی خطرناک افتاد دنبالم و تا در خونمون اومد. منم حسابی ترسیده بودم ومی ترسیدم اون مرد با من بیاد توی خونه.اما به طرز باورنکردنی آقا ذغال تو اون لحظه مث فرشته نجات سرو کله اش پیدا شد و پاهای اون مزاحمو گاز گرفت.اون مرد هم با تعجب فرار کرد.روزها همینطوری سپری می شدن تا اینکه تو یه روز تلخ وبارونی ذغال حالش بد شد. گوشه حیاط کز کرده بود ودیگه شیطنت نمی کرد.یادمه تو اون دوران با یه ادم کاملا اشتباهی وارد رابطه شده بودم وقرار بود همون روز باهاش برم سرقرار.اما وقتی پسرم حالش بد شد من قرارو کنسل کردم وبردمش دامپزشکی.اما بعد عکس برداری مشخص شد که همسایه ها به خاطر سیاه بودنش بهش سم دادن وراه نجاتی براش نیست.در نتیجه بچم تو کلینیک توی دستام پرپر شد ومن تا مدتها غمگین بودم.اون رابطه هم سر افسردگی وغم من کات شد(بعدا فهمیدم اگه با اون آدم دیت می رفتم چه بلایی سرم میومد)من نقاشی اقا ذغالو به عنوان یادگاری کشیدم وهرشب روبه روی عکسش شمع روشن می کردم وباهاش حرف می زدم.با اینکه خیلی دلم براش تنگ بود اما خوابشونمیدیدم.تا اینکه یه شب خواب دیدم از آسمون به زمین افتاد وتورویا دور خواهر گربه اش می چرخید.خواهرش توی خواب نمی تونست تکون بخوره وراه بره.من این خوابو جدی نگرفتم تا اینکه چن روز بعد متوجه شدیم خواهر آقاذغال بر اثر شلیک ساچمه فلج شده وپسرم می خواسته بهم هشدار بده.بالاخره ما باهرسختی خواهر ذغالو درمان و واگذار کردیم.بعد اون ماجرا هم خواب دیدم ذغالم داره دور پای من می چرخه وازشادی جست وخیز می کنه .من تو اون روزا مدام آرزو می کردم که روح پسرم دوباره تناسخ پیدا کنه وبیاد.اما بعد مدتی آرزوم یادم رفت وغم نبودش کمرنگ شد.تا اینکه چن وقت پیش وقتی داشتم از سرکار برمی گشتم یهو یه گربه سیاه نر بی دلیل دنبالم اومد و خودشو بهم مالید.نشستم سرپله ویهو ناخود آگاه یاد آقا ذغال افتادم واشک تو چشام حلقه زد .توهمون لحظه گربه غریبه پرید رو شونه ام واشکامو لیس زد.آره اون خود آقا ذغال بود که برگشته بود وگرنه یه گربه غریبه هیچوقت با یه ادم انقد صمیمی نمیشه.این اتفاق به نظر من قطعا اتفاقی نیس.چون من باور دارم که حیوانات خانگی هیچوقت نمی میرن بلکه روح اونا تا ابد در کنار ما می مونه .به خصوص گربه ها که روح بالا وقدرت های ماورایی عجیب دارن.فرقی نمی کنه ما آدم باشیم یا حیوون ،چون پیوندهای روحی وقلبی عمیق ربطی به چیستی ما ندارن. اونا تا ابد پایدار می مونن وروحهای هم فرکانس درنهایت در قالب های مختلف باهم دیدار می کنن.فقط کافیه که روح حیوون خانگیتو از ته قلبت صدا کنی مث منی که یه روز از ته دل پسرمو صدا زدم والان ذغالم تو جسم جدید تو بغلم لم داده وبا صدای کشدار میگه :میییییو

تناسخ روحگربه سیاهحیوان خانگی
دلارام هستم.روح من به دنیای قصه ها ،انیمه ها وافسانه ها تعلق داره پیج اینستاگرام منو دنبال کن:delaram.hyd
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید