گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
ازهرچه زندگیست دلت سیر می شود
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصت مان دیر می شود
کاری ندارم کجایی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
سلام دوستان این اولین نوشته منه دوست داشتم اولین چیزی ک به اشتراک میذاری این شعر زیبا باشه ک خودم علاقه زیادی بهش دارم?
اینجا قراره از روزمرگی ها و تجربه هایی ک در طول روز میکنم با شماها حرف بزنم در طی نوشته های بعدی باهم اشنا میشیم امیدوارم ک کمکم کنین
دوستانی ک نوشته هاشون تو همین محدوده هست بگن ک هم دیگه رو پیدا کنیم و باهام آشنا شیم