
در یادداشت قبلی اشاره کردیم که معادلات سیاسی ایران برای انگلستان در سال ۱۲۹۹ شمسی پیچیده شده بود. انگلستان از طرفی در خلا به وجود آمده پس از انقلاب اکتبر روسیه، در سال ۱۲۹۸ قرارداد استعماری ۱۹۱۹ را با دولت وثوق الدوله منعقد کرده بود تا کنترل امور مالی و نظامی ایران را بدست بگیرد. اما قرارداد با تنفر افکار عمومی ایرانیان مواجه شد و نهایتا در نبود مجلس شورای ملی مورد قبول احمدشاه قرار نگرفت و عملا بی اثر شد. در اردیبهشت ۱۲۹۹ نیروهای ارتش سرخ در تعقیب ضد انقلاب های دولت بلشویکی وارد بندر انزلی شد و نیروهای انگلیسی و قوای قزاق را به قزوین و همدان عقب راند. نیروهای بلشویک در گیلان جا پای خود را مستحکم کردند و از طریق افرادی مثل احسان الله خان با جنبش جنگل ( که خطه گیلان و مازندران را تحت نفوذ خود داشتند و توانسته بودند نیروهای دولت مرکزی را از آنجا بیرون برانند) روابط حسنه ای برقرار کردند. هر لحظه خطر سقوط تهران وجود داشت. انواع و اقسام شایعات رعب در دل مردم تهران و ابنای دولت می انداخت. به این عنوان که هر آن ممکن هست نیرویهای کمونیستی به رهبری احسان الله خان به تهران حمله کنند. احمدشاه نیز از ترس می خواست پایتخت را ترک کند. انگلستان منافع زیادی در ایران داشت و نمی خواست آن را از دست بدهد به خصوص منافع اقتصادی مانند نفت جنوب. ایران هم چنان دروازه هندوستان به شمار می رفت و حفظ آن برای بریتانیا مهم بود. طبق اسناد منتشر شده خود انگلیسی ها، خاطرات ژنرال آیرونساید و ده ها منبع دیگر نهایتاً حکومت بریتانیا تصمیم به راه انداختن کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ با نقش آفرینی سید ضیاء الدین طباطبایی و رضاخان میرپنج می گیرد. اما اینکه چرا و چگونه بریتانیا استراتژی مذکور را در پیش می گیرد نیاز به توضیح هست.

واقعیت این هست که در داخل امپراتوری بریتانیا کانون های مختلف قدرت درباره مسئله ایران نظرات و استراتژی های مختلفی داشتند. متأسفانه هم در بین مردم معمولی و هم در تاریخ نگاری رایج ایرانی از این نکته غفلت می شود که دستگاه استعماری بریتانیا شامل بخش های مختلفی مانند وزارت جنگ، وزارت امور خارجه، حکومت هند- بریتانیا و وزارت دریاداری می شود که گاهی استراتژی های سیاسی متفاوتی در قبال کشور های تحت سلطه انگلستان دارند. اتفاقا در قضیه ایران در بعد از پایان جنگ جهانی اول بین وزارت خارجه با وزارت جنگ و حکومت هند اختلاف نظر اساسی وجود داشت. وزارت خارجه به رهبری لرد کرزن دیدگاه سنتی امپریالیستیِ قرن نوزدهمی در برابر ایران داشت. کرزن می خواست با فرستادن نیروی مستشاری نظامیِ انگلیسی ایران را حفظ کند، برای همین قرارداد ۱۹۱۹ را با دولت ایران امضا کرد. اما وزارت جنگ به رهبری سر وینستون چرچیل و حکومت هند به سرپرستی لرد چلمسفورد در برابر شیوه استعماری کرزن استدلال می کردند حکومت بریتانیا و وزارت جنگ اینقدر پول ندارد که صرف فرستادن نیروی نظامی به ایران بکند. نکته شایان توجه این بود که در سال پایانی جنگ جهانی اول هزینه نظامی بریتانیا در ایران به سالی سی میلیون لیره بالغ می شد. این رقم شامل پرداخت مستمری به شاه، کمک ماهیانه به دولت و نیز حقوق قزاق ها هم میشد. امثال چرچیل استدلال می کردند که بریتانیا باید به جای صرف این هزینه هنگفت این پول را صرف بازسازی اقتصاد جنگ زده بریتانیا بکند. چرچیل و حکومت هند نقشه ای متفاوت از نقشه کرزن در سر می پروراندند که هم حافظ منافع انگلستان در ایران باشد و هم هزینه کمتری داشته باشد. آنها در نظر داشتند که ایرانی ها خود با دست خود حافظ منافع انگلستان در ایران باشند! یعنی حکومت جدیدی از خود ایرانیان در ایران شکل بگیرد که باطناً غربزده، مقلد اروپا و مجری طرح های استعماری غربیان باشند.


در واقع از سال ها پیش در دهه ۱۲۹۰ شمسی اندیشه دیکتاتوری منور بین روشنفکران سکولار تندروی ایرانی پدیدار شده بود؛ کسانی همچون تقی زاده، داور، کاظم زاده ایرانشهر و سید ضیای طباطبایی. این افراد که روابط مرموزی با کانون های قدرت استعماری انگلستان در ایران همچون لژ های فراماسونری و عاملان حکومت هند بریتانیا مانند اردشیر ریپورتر داشتند، در سال های ۱۲۹۳ تا ۱۳۰۰ اینگونه تبلیغات می کردند که عامل پیشرفت و مدرن شدن ایران نه حکومت قانون و عدالت بلکه یک حکومت دیکتاتوری هست که با زور ایران را به مسیر تجدد بیندازد؛ چراکه اگر ملت ایران را به حال خود واگذاریم میلی به ترقی ندارد و مدام به دنبال بازگشت به سنت و گذشته پرستی هست. این طرز فکر روشنفکران آن دوره که بعضا الهام گرفته از الگوی حکمرانی فاشیسم در آلمان و ایتالیای بعد از جنگ جهانی اول بود، با طرح وزرات جنگ و حکومت هند- بریتانیا مبنی بر به قدرت رساندن یک فرد نظامی مقتدر پیوند خورد و زمینه را برای به قدرت رسیدن رضاخان میرپنج فراهم کرد. رضاخان ویژگی های مورد نظر روشنفکران و انگلیسی ها را داشت. هم قلدر، نظامیِ جسور و جاه طلب بود و هم فرمانبردار و علاقه مند به الگوی مدرنیته وابسته روشنفکران. در ماه های منتهی به اسفند ۱۲۹۹ کرزن و یارانش ناامید از اجرای قرارداد ۱۹۱۹ اما چرچیل و عمالش در پشت پرده درصدد طراحی یک کودتای نظامی با کمک ژنرال آیرونساید بودند. نقشه چرچیل و آیرونساید این بود که نیروی نظامی بریتانیا را از ایران خارج بکنند تا بهانه را از دست بلشویکها بگیرند و هم خشم ایرانیان نسبت به حضور انگلیسی ها را کم بکنند، اما از طرف دیگر با انجام دادن کودتا و روی کار آوردن یک دولت نظامی وابسته به خود در تهران خیال شان از حفظ منافع خود در ایران جمع شود. بالاخره کودتا در سوم اسفند ۱۲۹۹ توسط رضاخان و قزاقان تحت امر او شکل گرفت، تهران تصرف شد و سید ضیای طباطبایی عامل سیاسی انگلیسی ها نخست وزیر شد. اما در نهایت گزینه مورد نظر انگلستان برای حکومت بر ایران همان رضاخان سردارسپه بود که حالا وزیر جنگ نیز شده بود. آیرونساید بالاخره بعد از کودتای رضاخان با خیال آسوده تا فروردین ۱۳۰۰ نیروهای نظامی انگلیسی را از ایران خارج کرد. رضاخان با کمک روشنفکران غربگرایی چون فروغی، داور، تدین، تیمورتاش و راهنمایی های سر پرسی لورین سفیر انگلستان موانع را یکی یکی پشت سر گذاشت و در آذر ۱۳۰۴ با برانداختن سلطنت قاجاریه سلطنت پهلوی را تاسیس کرد، رسماً پادشاه ایران شد و به رضاشاه پهلوی ملقب گردید. در یادداشت بعدی به اختصار به سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی می پردازیم تا نهایتا به ارتباط انقلاب ۵۷ با دولت های خارجی برسیم. با ما همراه باشید

منابع:
1- تاریخ سیاسی ایران معاصر، جلد دوم: جنگ جهانی اول تا کودتا، حسین آبادیان، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی.
2- ایران، برآمدن رضاخان و برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، نشر نیلوفر.