
تا قبل از اینکه وارد مسیر تحصیل در مالزی شوم، هیچوقت فکر نمیکردم یک تصمیمی که از دل خستگی و بلاتکلیفی میآید، بتواند زندگی آدم را در یک مسیر جدید قرار بدهد.
سالها از کارشناسیام گذشته بود. گپ تحصیلی داشتم. مدرک زبان نداشتم. هر بار که به ادامه تحصیل فکر میکردم، حس میکردم دیر شده؛ انگار از یک قطار جا ماندهام.
اما انگار زندگی همیشه یک راه نیمهباز گوشه ذهن آدم میگذارد تا بالاخره یک روز کنجکاویات ببرد سمتش. برای من این راه، مالزی بود.
همه چیز از یک گپ ساده با یکی از دوستان در شریف استادی شروع شد.
گفت:
«تو چرا مالزی رو امتحان نمیکنی؟ دورههای ارشدش کوتاهتره، هزینههاش قابلتحمله، دانشگاههاش هم معتبرن.»
درست همان لحظه، ذهنم روشن نشد. راستش حتی شک کردم.
اما همان شب شروع کردم به سرچ کردن؛ درباره UM، UPM، UTM، درباره شهریهها، درباره همین داستان معروف بدون مدرک زبان هم میشه شروع کرد.
کمکم حس کردم این بار موضوع فقط یک رؤیا نیست؛ یک مسیر واقعی است که اگر بخواهم، میتوانم واردش شوم.
اولین قدم، همیشه سختترین قدم است.
برای من، جمع کردن مدارک بود.
ریزنمرات، ترجمهها، رزومه، توصیهنامه، پاسپورت…
همهشان مثل لیستی بودند که مدتهاست در ذهنم جایی بین «باید انجامش بدم» و «بعداً» گیر کردهاند.
اما تصمیم که میگیری، یکجایی ترسها کوچک میشوند.
صبحها که از خواب بیدار میشدم، به خودم میگفتم:
«یا همین حالا، یا هیچوقت.»
کمکم مدارک آماده شدند. حس میکردم به جای عقبگرد، دارم یکقدمیکقدم جلو میروم.
وقتی خبر پذیرش آمد، باورم نمیشد.
نه به خاطر اینکه فکر میکردم نمیگیرم، بلکه چون برای اولینبار حس کردم «شاید واقعاً میتوانم دوباره شروع کنم.»
شهریهها هم برخلاف تصورم، منطقی بودند:
بین ۳۵۰۰ تا ۷۰۰۰ دلار در سال.
در مقایسه با اروپا و کانادا، یک نفس راحتی بود که نمیتوانی پنهانش کنی.
در ذهنم، آیلتس یک غول بود.
اما دانشگاههای مالزی ساختار متفاوتی دارند.
میگویند:
«بیا، اول تست تعیین سطح بده. اگر لازم بود، کلاس پیشنیاز زبان بگذرون. بعد وارد ارشد شو.»
این رویکرد برای من که مدرک زبان نداشتم، معنیاش یک چیز بود:
مسیر بسته نیست. فقط باید هوشیار قدم برداری.
مرحله ویزا برای هر دانشجویی، شبیه یک امتحان نانوشته است.
همه چیز را چند بار چک میکنی، مطمئن میشوی چیزی جا نمانده، و منتظر میمانی.
لحظهای که فایل VAL – Visa Approval Letter رسید، حس کردم یک فصل جدید رسماً باز شده.
نه به خاطر ویزا، بلکه به خاطر اینکه برای اولین بار پس از مدتها، آینده برایم شکل واضحتری گرفت.
وقتی وارد فرودگاه کوالالامپور شدم، اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، ترکیب آدمها بود:
چینی، مالایی، هندی، اروپایی…
این تنوع همان چیزی بود که همیشه دلم میخواست در یک محیط دانشگاهی تجربه کنم.
چند روز بعد، ثبتنام دانشگاه انجام شد و ویزای دانشجویی روی پاسپورتم خورد.
من شده بودم دانشجو؛ بعد از سالها دوری از درس.
هزینههای زندگی، به نسبت استانداردهای یک کشور پیشرفته آسیایی، واقعاً قابل مدیریتاند:
ماهی حدود ۱۰۰۰ تا ۲۰۰۰ رینگیت.
خوابگاهها تمیز و امناند، حملونقل راحت است، و غذا…
اگر عاشق امتحان کردن طعمهای جدید باشی، مالزی برایت یک بهشت کوچک است.
در کنار درس، فرصت کار پارهوقت هم هست؛
حداکثر ۲۰ ساعت در هفته.
این موضوع، برای کسی که دنبال تجربه واقعی و کمک به هزینههاست، یک نقطه مثبت بزرگ است.
اولین کلاس ارشد، برای من یک نقطه عطف بود.
استاد نه از حفظکردن حرف میزد و نه از امتحانهای سنگین.
تمرکز روی پروژه، کار گروهی، مقاله، ارائه و تحلیل بود.
همین ساختار باعث شد حس کنم تحصیل فقط یک «مدرک گرفتن» نیست؛
یک باز شدن بود، هم در نگاه، هم در تواناییها.
دانشجویانی از کشورهای مختلف کنارم بودند؛
هر کدام داستانی داشتند و هر کدام دلیل خودشان را برای انتخاب مالزی.
این تنوع، کلاس را تبدیل به یک تجربه زنده میکرد.
تحصیل کارشناسی ارشد در مالزی برای من چیزی بیش از ادامه تحصیل بود.
یک شروع دوباره بود.
مسیر آدم را مجبور میکند:
از منطقه امنش بیرون بیاید
با خود واقعیاش روبهرو شود
و یاد بگیرد آینده را بسازد، نه اینکه منتظرش بماند
گاهی فکر میکنم اگر همان روز اول که درباره مالزی شنیدم، بیتفاوت از کنارش میگذشتم، احتمالاً امروز در نقطه دیگری بودم؛
نه لزوماً بدتر، اما قطعاً محدودتر.
این مسیر به من یاد داد که شروع دوباره، همیشه از یک تصمیم کوچک آغاز میشود؛
تصمیمی که شاید در یک عصر معمولی گرفته شود،
اما میتواند فصل بعدی زندگی را بنویسد.