چالش کتابخوانی طاقچه: آکاتا؛جادوگر سفید۱
نویسنده: ندی اوکورلفور(نویسنده تخیلی و علمی تخیلی نیجریه ای-آمریکایی برای کودکان و بزرگسالان است. او بیشتر بخاطر رمانهای بینتی۱ (فرزند نامیب)بینتی۲(بازگشت به خانه) بینتی۳(نقاب دار شب) و رمانهایش که از مرگ می ترسد ، زهرا بادگیر ، آکاتا جادوگر ، تالاب و کنترل از راه دور شهرت دارد. او همچنین برای کمیک و فیلم نویسندگی کرده است.)
ژانر کتاب :فانتزی
مترجم:امیر احمد کامیار
ناشر:پرتقال
این کتاب در سال 2011برای اولین بار انتشار یافت و در همان سال نامزد دریافت جایزه آندره نورتون شد.سال بعد هم نامزد دریافت جایزه لوکس شد.
این کتاب درباره پسری به نام سانی است که تنها خواسته اش فوتبال بازی کردن در مدرسه است بدون انکه بچه ها او را اذیت کنند چون سانی به طور مادرزاد زال به دنیا آمده و بچه ها به همین دلیل اون را مسخره میکنند و به او جادوگر آکاتا می گویند( آکاتا به معنی حیوان بیشه زار است و مردم آن را به سیاهان آمریکایی یا سیاه پوستانی که خارج از آفریقا به دنیا آمده اند به کار می برند.) اما سانی با انجمنی به نام لئوپارد آشنا میشود که کار آن پیدا کردن فردی است که بچه های زیادی را دزدیده است تا مانع آن شوند که بچه های بیشتری ناپدید شدند و خواهیم دید که چگونه این آکاتا جادوگر سفید! همه را نجات می دهد.داستان کتاب بسیار هیجان انگیز و نفس گیر است و نویسنده به خوبی مفاهیمی مانند پذیرش تفاوت واز خودگذشتگی را بیان می کند. این کتاب جلد دوم هم دارد.
مقدمه هیجان انگیز از کتاب:
آناتوف گفت:《خوبه!》دور او چرخید و زیر لب گفت:《خوب!》دستش را در جیبش فرو برد و مشتی پودر سفید بیرون اورد وهمان طور که دور سانی می چرخید،پودر را از کف دستش روی زمین پاشید. این بار آهسته تر به راه افتاد. وقتی دایره ای که با پودر ساخته بود تمام کرد، چاقویش را دراورد.روی دسته چاقو جواهر قرمز کارشده بود. تیغه ای براق داشت وخیلی تیز به نظر می رسید.سانی به اورلو نگاهی کرد و او لبخندی زد تا او را دلگرم کند.فقط یک فکر از سر سانی بیرون نمی رفت.سیاه کلاه.آناتوف نزدیک تر از آن بود که فرار کند و خودش را به در برساند. من من کنان گفت:《ببخشید ،چه کار می خوای....》.آناتوف زیرلب خندید و گفت :《کاری که زمان طولانی یادت بمونه.》درست زمانی که آناتوف چاقوی تیز براق را بالا برد،سانی خودش راکنار کشید ودستش را مثل سپر بالا برد. عضلاتش را منقبض کرد اماخبری از فرود آمدن ضربه نبود .آناتوف انگار داشت در هوا نقاشی می کشید.یک نماد قرمز مبهم -دایره ای با نماد صلیبی در وسطش-مثل دود در بالای سرش شناور بود.دایره آرام آرام روی او فرود آمد.سانی سرش را بالا گرفته بود ،لحظه ای که دایره روی صورتش نشست ،چیچی گفت:《نفست را حبس کن.》اما پیش از آنکه بتواند به حرفش گوش دهد .......
+من نمیتونم به کسی بگم یک کتاب رو بخون یا نخون هرکسی بسته به نوع علایق و شخصیتیش از یک چیز خوشش میاد از یه چیزهایی بدش میاد حتی اگر اون کتاب برنده جایزه نوبل شده باشه.پس اگر آرزوی سفر به دنیایی جدید وتخیلی وتجربه های نفس گیر رو دارید بخونید.
دانلود کتاب " آکاتا؛جادوگر سفید۱ "