نام کتاب: اعتراف
نویسنده: لف تالستوی
ناشر: گمان
ژانر: هستیشناسی/ خاطرات
مترجم: آبتین گلکار
همه ما حتی اگر به نظر عوام آدم های بیخیالی باشیم که به هیچ آیندهای فکر نمیکنیم و به هیچ چیز کوچکترین اعتقادی نداریم ولی قطعا لحظهای حتی کوتاه برایمان پیش آمده که فک کنیم اگر بمیرم چی؟!
ماشین عقبی سبقت میگیرد و تو با خود فک میکنی که چقد عجله دارد حتما کاری برایش پیش آمده و..... ۱۰۰متر جلوتر دقیقا جلوی تو راننده کامیون هوس میکند فرمان را کج کند و راننده سواری میمیرد!
یک لحظه کل دنیا از حرکت میایستد.....
اگر من ۱۰۰ متر جلوتر بودم!
یا پدری از یک چهارپایه کوتاه برای درست کردن پرده بالا میرود و شاید از ارتفاع ۱متری زمین میافتد، اتفاقی برایش نمیافتد فقط برای اطمینان میآید تا عکس رادیولوژی بگیر در عکس توده سرطان قابل مشاهدهاست. بیمار ۳ماه دیگر میمیرد!
اگر من بودم!
مرگ اتفاق عجیبی است.... نمیدانی چیست فقط با شتاب به سمتش حرکت میکنی چه دلت بخواد چه نخواهد بالاخره در پایان تمام مسیرها مرگ ایستاده است.
+ چگونه انسان میتواند این را ببیند و زندگی کند. این است مایه شگفتی!
فقط تا زمانی میتوان زندگی کرد که مست زندگی بود؛ به محض آنکه هوشیار میشوی، دیگر نمیتوانی نبینی که همه اینها فقط فریب است.
+بی اختیار به نظرم میرسید در جایی کسی هست که با دیدن من تفریح میکند، با دیدن اینکه من چگونه ۳۰-۴۰ سال تمام زیستهام، زیستهام و دانش آموختهام، پیشرفت کردهام، جسم و روحم را پرورش دادهام، و حالا که عقلم قوام یافته، حالا که به آن قلهای از زندگی رسیدهام که از فراز آن، کل زندگی را به چشم میبینم، حالا چگونه در نهایت حماقت بر این قله ایستادهام و به روشنی دریافتهام که در زندگی هیچ نبوده و نیست و نخواهد بود.
+در دقایق بیخبری به جای آرزو، عادت به آرزوهای پیشین در سرم بود، ولی در دقایق هشیاری میدانستم که این فریبی بیش نیست و میدانستم که مرا هیچ آرزویی نیست. حتی آرزوی دانستن حقیقت را هم نداشتم، زیرا حدس میزدم این حقیقت در چه نهفته است. حقیقت آن بود که زندگی بیمعناست.
تولستوی در کتاب اعتراف از کلنجار رفتنش با مرگ میگوید. از اینکه چگونه ناگهان زندگی معنای خود را
برای او از دست میدهد. از تلاشش برای یافتن پاسخ؛ از اینکه بیشتر انسانها در روی کره زمین زندگی میکنند و نمیشود که همه در بیخبری محض به سر ببرند و من در این شرایط تنها رها شده باشم. در واقع تولستوی پاسخ پرسشهای خود از دنیای علم و فلسفه و ..... نمیتواند بدست بیاورد و به زندگی کارگران ساده روی میآورد.
+اعتقاد به اینکه شناخت حقیقت فقط به وسیله زندگی امکانپذیر است، مرا برانگیخت تا در درست بودن زندگیام شک کنم. ولی آنچه مایه نجات من شد، فقط این بود که فرصت پیدا کردم از شرایط ممتازم کناره بگیرم و زندگیِ مردم ساده کارگر واقعی را ببینم و دریابم که این تنها زندگی حقیقی است.
پاسخ دادن به این سوالات که مرگ چیست؟ یا بعد از چگونه خواهد بود؟ بسیار سخت است شاید هرگز پاسخی برایشان پیدا نکنی فقط این را باید بدانی که تو وقتی به این چیزها فکر میکنی دیگر هرگز نمیتوانی خود را به ناآگاهی بزنی چون تو دیگر در جعبه را باز کرده و .....
استاد مجتبی شکوری در برنامه کتاب باز این کتاب بسیار ازرشمند را معرفی کرده است.
کتاب " اعتراف " را بخوانید.