ورود
ثبت نام
محمد هادی جعفرپور
خواندن ۱۴ دقیقه
·
۱ سال پیش
خاطرات وکیل
خودش را برای ورود به انجمن حسابرسان خبره آمده می کرد آتریسا:مهیار مدیر عامل شرکتی بود که پرونده حسابرسی اش را بررسی می کردم ،همین پل ارتباطی سبب آشنایی ما شد و به مرور این آشنایی به رابطه ی دوستانه و در نهایت قرار و ملاقات های هر روز و...شد تا اینکه پیشنهاد خواستگاری و ازدواج از سوی او مطرح شد.از همان اولین ملاقات با مهیار شیفته تیپ و پرستیژاو شدم،این حس به حدی شدید بود که اگر همان روز اول هم پیشنهاد ازدواج می داد قبول می کردم.بعد از صمیمت بیشتر و دوستی، مهیار نیز همین حرف و زد و گفت که او هم در همان ملاقات ابتدایی چنین حسی داشته،همین اشتراک احساسات و تفاهم و توافقی که در مراودات دوستانه بین ما کشف شد بهترین و مهمترین دلیل بود برای پذیرش پیشنهاد ازدواج مهیار تا اینکه حدود یک ماه از طرح پیشنهاد خواستگاری و اولین جلسه ی خانوادگی این دو نگذشته،که یک شب مهیار بدون هرگونه مقدمه ای با عصبانیت و داد و فریاد برای آتریسا فایل صوتی ارسال و وی را متهم به روابط ناسالم و...می کند،از بد حادثه هنگام پخش صدا خانواده ی آتریسا متوجه شده و همین موضوع سبب بحث وجدل خانوادگی تا به این مرحله می شود که آتریسا منزل پدری را ترک می کند.به موازات این اتفاق پدر آتریسا با مهیار قرار ملاقاتی گذاشته تا علت ارسال فایل صوتی را جویا شود که مهیار به عوض حضور در محل ملاقات به واسطه پیک پاکتی حاوی یک یادداشت و چند قطعه عکس برای پدر آتریسا ارسال می کند... آتریسا در کنار فعالیت حسابرسی ،به عنوان نجات غریق نیز فعالیت داشته که ناشی از همین فعالیت بین وی و سمیه که مشتری پروپاقرص استخر بوده رابطه ی دوستانه و صمیمی ایجاد می شود.غالب مهمانی های دخترانه و راز و رمز های معمول دخترانه بین این دو واگو می شده، بنابر همین رابطه ی دوستانه سمیه اولین کسی است که از رابطه مهیار و آتریسا مطلع می شود و بعضا در ملاقات ها و قرارهای دو نفره ایشان حضور داشته است. پدر آتریسا با دیدن عکس های ارسالی با حالت تهدید پیغامی به آتریسا می دهد تا وی را ملاقات کند و اینبار پدر آتریسا با پیک پاکت ارسالی مهیار را با یک یاداشت برای دخترش می فرستد:24ساعت فرصت داری این لکه ی ننگ را از خانواده ی ما پاک کنی،امیدوارم منظورم را از لکه ننگ فهمیده باشی که: خودت هستی!!.آتریسا با دیدن عکس ها و یاداشت مهیار، مطمئن می شود تمام این اتفاقات توسط یک نفر طراحی شده که از اسرار وی مطلع بوده و در استخر و مهمانی ها همواره با وی بوده و آن شخص، کسی نیست جز سمیه! علی رغم گذشت یکسال،خوب یادم هست اولین کلامی که از وی شنیدم این عبارت بود:آقای وکیل فردا پدرم به شما مراجعه می کند لطفا این پاکت را تحویل ایشان دهید ...با لبخندی گفتم:چرا خودتون تحویلشان نمی دهید؟گفت:چون من فردا زنده نیستم!!دقیقا یک سال و چند روز پیش بود که ده روز مستمر روزی سه ساعت با او صحبت کردم تا بالاخره توانستم وی را قانع کنم جهت دور شدن از فضای خودکشی باید به کلینیک روانشناسی مراجعه و خودش را درمان کند.به ظاهردوره های روانکاوی جواب داده بود وآتریسا برگشته بود به حالت همان دختر مستقل و فعال،امیدوار به آینده و زندگی.اما انگار یاد و خاطره خیانتی که سمیه در حق وی کرده بود در این یکسال فراموش نشده بود بلکه جراحت این زخم دریکسال گذشته چرکین و عمیق تر شده بود همین که شماره تماس آتریسا را روی صفحه موبایلم دید به این تصور که زنگ زده تا بابت یکسالِ گذشته وزندگی که شاید من هم نقش کوچکی در آن داشته ام تشکرکند،با این عبارت تماس را پاسخ دادم که:سلام خانم دیدی زندگی بدون اهمیت دادن به حرف مردم چقدر زیباتر میشه !!آتریسا:سلام آقای وکیل، کشتمش همصدا با هق هق گریه تنها کلامی که تکرار می کرد این بود که:کشتمش،من سمیه را کشتم و الان هم صد تا قرص خوردم تا خودم و خلاص کنم... ازصدای افتادن گوشی از دست وی مطمئن شدم که موضوع خوردن قرص جدی است،بلادرنگ با 110تماس گرفتم پس از ردیابی خط تماس یا به قول بچه های آگاهی لکه زنی موبایل متوجه شدم که آتریسا در همان منزلی که یکسال پیش اجاره کرده بودحضور دارد...چند روز پس از شستشوی معده و...آتریسا به هوش آمد و بازجویی ها شروع شد علیرغم اینکه آتریسا در پاسخ به سوالات مامورین دایره قتل سعی می کرد خیلی دقیق با ذکر جزئیات چگونگی قتل سمیه را بازگو کند اما بنا بر شناختی که از وی داشتم مطمئن بودم کشتن سمیه در شرایط متعارف رخ نداده،خاصه اینکه پس از ارتکاب قتل اقدام به خودکشی کرده.لذا بنا بر تکلیف حرفه ای و اخلاقی به موازات تحقیقات آگاهی شروع کردم به جمع آوری دلایل و مستنداتی مانند گواهی کلینیک روان درمانی و..در جهت اثبات مشکل روانی آتریسا وطی لایحه ای شرح اتفاقات یکسال گذشته ی آتریسا را خطاب به بازپرس اعلام کردم تا بنا بر ماده202قانون آیین دادرسی کیفری نسبت به بررسی وضعیت سلامت روانی آتریسا نظر پزشکی قانونی اخذ شود،بازپرس نیز بنا بر مستندات موجود دستور مقتضی صادر کرد تا وضعیت روحی-روانی موکلم در زمان ارتکاب جرم بررسی شود علیرغم اینکه تصور می کردم مستندات عارض شدن جنون بر آتریسا کافی است کمسیون پزشکی قانونی برخلاف پیش بینی ام بر صحت و سلامت روحی-روانی آتریسا نظر داد،اگرچه بنا بر مقررات این حق را داشتم که به نظریه کمسیون اعتراض کنم اما پیش از اقدام من آتریسا با ارسال نامه از زندان،نظریه پزشکی را پذیرفته بود،لذا تحقیقات مقدماتی تحت نظر بازپرس ویژه قتل ادامه یافت.با این وجود دلم گواهی می داد که پازل پرونده، تکه ی گمشده ای دارد که اگر جنون و روان پریشی آتریسا تکه ی گمشده ی پازل نیست باید پیگیر اتفاق دیگری باشم...روزهای پایانی پرونده بود و آتریسا آماده قصاص که اززندان تماس گرفتند:خانواده ی موکلت حاضر به تحویل وسایل شخصی وی نیست و دادیار ناظر زندان دستور داده تا وسایل را به شما تحویل دهیم.کیف دستی و موبایل و...آتریسا را گرفتم و راهی دفتر شدم که یکباره در ذهنم جرقه ای زده شد،بلافاصله گوشی آتریسا را از کیفش درآوردم و به شارژر فندکی ماشین متصل کردم،از بین مخاطبان دفترچه تلفن، نام مهیار را جستجو کردم که دو شماره تماس بالا آمد،یکی از شماره ها در سابقه ی تماس های آتریسا بود اما از آن یکی شماره فقط یک پیام برای آتریسا ارسال شده بود با یکسری کلمات نامفهوم مانند ت4ز ب پ ت خ پ،همین کلمات نامفهوم حسی را منتقل می کرد که شاید آن تکه گمشده ی پازل نزد مهیار باشد تا رسیدن به دفترصبر کردم که گوشی به حد کافی شارژ شود،وارد دفتر که شدم با موبایل آتریسا به همان خطی که پیام ارسال شده بود زنگ زدم بعد از چهار بوق برقراری ارتباط به تاسی از عدد4درپیام ارسالی تماس را قطع کردم ،چند لحظه بعد پیامکی به خط آتریسا رسید ع آ ش؟چند لحظه ای صبر کردم تا پیام بعدی که نوشته بود:انگاری زندان حافظه ات و پاک کرده؟قرار بود در جواب چی بنویسی؟...با حروف ابتدایی جمله ی آره عزیزم آزاد شدم نوشتم:آ ع آ ش که بلافاصله مهیار زنگ زد،رد تماس کردم و نوشتم:ا ن ح ب خ ز م(الان نمیتونم حرف بزنم خودم زنگ میزنم) تا اجرای حکم آتریسا فرصتی نبودو باید سریع اقدام می کردم لذا با مراجعه به قاضی کشیک وشرح ماوقع دستور ملاقات با آتریسا و ردیابی خط تماس مهیار صادر شد. با دیدن آتریسا روی کاغذ حروف ابتدایی این عبارت را نوشتم : نقش مهیار در قتل سمیه چیست(ن م ق س)؟آتریسا با دیدن این حروف مات و مبهوت فقط نگاهم کرد وآرام اشک از گوشه ی چشمانش جاری شد در بازجویی نهایی آتریسا اقرار کرد :در یکسال گذشته بارها با مهیار ملاقات داشتم و هربار به حالت تضرع و التماس از او تمنا می کردم تا کنارم بماند،تا یک روز که در جواب تمنای من گفت: بودن کنار من شرط و شرایطی دارد،گفتم هر چه باشه قبول می کنم... پس از بازداشت مهیار از اوراق بازجویی وی دریافتم که در یکسال گذشته،مهیار به انحاء مختلف از سمیه سوء استفاده کرده تا اینکه سمیه وی را تهدید به طرح شکایت و...می کند و جهت اثبات جدی بودن اراده اش به طرح شکایت تصاویری از روابطش با مهیار را برای وی ارسال می کند،مهیار با سوءاستفاده از کدورت آتریسا و سمیه و وضعیت روانی آتریسا،با این شرط قبول می کند کنارآتریسا زندگی کند که وی سمیه را از سر راه بردارد با مطرح شدن نام مهیار در پرونده اوضاع روانی آتریسا به گونه ای شد که بنا برماده502و503قانون ایین دادرسی کیفری اجرای حکم متوقف و پرونده ی شخصیتی وی مجدد به کمسیون پزشکی قانونی ارجاع شد...،مهیار نیز به اتهام آمر به قتل مستند به ماده375قانون مجازات به حبس ابد محکوم شد دش را برای ورود به انجمن حسابرسان خبره آمده می کرد آتریسا:مهیار مدیر عامل شرکتی بود که پرونده حسابرسی اش را بررسی می کردم ،همین پل ارتباطی سبب آشنایی ما شد و به مرور این آشنایی به رابطه ی دوستانه و در نهایت قرار و ملاقات های هر روز و...شد تا اینکه پیشنهاد خواستگاری و ازدواج از سوی او مطرح شد.از همان اولین ملاقات با مهیار شیفته تیپ و پرستیژاو شدم،این حس به حدی شدید بود که اگر همان روز اول هم پیشنهاد ازدواج می داد قبول می کردم.بعد از صمیمت بیشتر و دوستی، مهیار نیز همین حرف و زد و گفت که او هم در همان ملاقات ابتدایی چنین حسی داشته،همین اشتراک احساسات و تفاهم و توافقی که در مراودات دوستانه بین ما کشف شد بهترین و مهمترین دلیل بود برای پذیرش پیشنهاد ازدواج مهیار تا اینکه حدود یک ماه از طرح پیشنهاد خواستگاری و اولین جلسه ی خانوادگی این دو نگذشته،که یک شب مهیار بدون هرگونه مقدمه ای با عصبانیت و داد و فریاد برای آتریسا فایل صوتی ارسال و وی را متهم به روابط ناسالم و...می کند،از بد حادثه هنگام پخش صدا خانواده ی آتریسا متوجه شده و همین موضوع سبب بحث وجدل خانوادگی تا به این مرحله می شود که آتریسا منزل پدری را ترک می کند.به موازات این اتفاق پدر آتریسا با مهیار قرار ملاقاتی گذاشته تا علت ارسال فایل صوتی را جویا شود که مهیار به عوض حضور در محل ملاقات به واسطه پیک پاکتی حاوی یک یادداشت و چند قطعه عکس برای پدر آتریسا ارسال می کند... آتریسا در کنار فعالیت حسابرسی ،به عنوان نجات غریق نیز فعالیت داشته که ناشی از همین فعالیت بین وی و سمیه که مشتری پروپاقرص استخر بوده رابطه ی دوستانه و صمیمی ایجاد می شود.غالب مهمانی های دخترانه و راز و رمز های معمول دخترانه بین این دو واگو می شده، بنابر همین رابطه ی دوستانه سمیه اولین کسی است که از رابطه مهیار و آتریسا مطلع می شود و بعضا در ملاقات ها و قرارهای دو نفره ایشان حضور داشته است. پدر آتریسا با دیدن عکس های ارسالی با حالت تهدید پیغامی به آتریسا می دهد تا وی را ملاقات کند و اینبار پدر آتریسا با پیک پاکت ارسالی مهیار را با یک یاداشت برای دخترش می فرستد:24ساعت فرصت داری این لکه ی ننگ را از خانواده ی ما پاک کنی،امیدوارم منظورم را از لکه ننگ فهمیده باشی که: خودت هستی!!.آتریسا با دیدن عکس ها و یاداشت مهیار، مطمئن می شود تمام این اتفاقات توسط یک نفر طراحی شده که از اسرار وی مطلع بوده و در استخر و مهمانی ها همواره با وی بوده و آن شخص، کسی نیست جز سمیه! علی رغم گذشت یکسال،خوب یادم هست اولین کلامی که از وی شنیدم این عبارت بود:آقای وکیل فردا پدرم به شما مراجعه می کند لطفا این پاکت را تحویل ایشان دهید ...با لبخندی گفتم:چرا خودتون تحویلشان نمی دهید؟گفت:چون من فردا زنده نیستم!!دقیقا یک سال و چند روز پیش بود که ده روز مستمر روزی سه ساعت با او صحبت کردم تا بالاخره توانستم وی را قانع کنم جهت دور شدن از فضای خودکشی باید به کلینیک روانشناسی مراجعه و خودش را درمان کند.به ظاهردوره های روانکاوی جواب داده بود وآتریسا برگشته بود به حالت همان دختر مستقل و فعال،امیدوار به آینده و زندگی.اما انگار یاد و خاطره خیانتی که سمیه در حق وی کرده بود در این یکسال فراموش نشده بود بلکه جراحت این زخم دریکسال گذشته چرکین و عمیق تر شده بود همین که شماره تماس آتریسا را روی صفحه موبایلم دید به این تصور که زنگ زده تا بابت یکسالِ گذشته وزندگی که شاید من هم نقش کوچکی در آن داشته ام تشکرکند،با این عبارت تماس را پاسخ دادم که:سلام خانم دیدی زندگی بدون اهمیت دادن به حرف مردم چقدر زیباتر میشه !!آتریسا:سلام آقای وکیل، کشتمش همصدا با هق هق گریه تنها کلامی که تکرار می کرد این بود که:کشتمش،من سمیه را کشتم و الان هم صد تا قرص خوردم تا خودم و خلاص کنم... ازصدای افتادن گوشی از دست وی مطمئن شدم که موضوع خوردن قرص جدی است،بلادرنگ با 110تماس گرفتم پس از ردیابی خط تماس یا به قول بچه های آگاهی لکه زنی موبایل متوجه شدم که آتریسا در همان منزلی که یکسال پیش اجاره کرده بودحضور دارد...چند روز پس از شستشوی معده و...آتریسا به هوش آمد و بازجویی ها شروع شد علیرغم اینکه آتریسا در پاسخ به سوالات مامورین دایره قتل سعی می کرد خیلی دقیق با ذکر جزئیات چگونگی قتل سمیه را بازگو کند اما بنا بر شناختی که از وی داشتم مطمئن بودم کشتن سمیه در شرایط متعارف رخ نداده،خاصه اینکه پس از ارتکاب قتل اقدام به خودکشی کرده.لذا بنا بر تکلیف حرفه ای و اخلاقی به موازات تحقیقات آگاهی شروع کردم به جمع آوری دلایل و مستنداتی مانند گواهی کلینیک روان درمانی و..در جهت اثبات مشکل روانی آتریسا وطی لایحه ای شرح اتفاقات یکسال گذشته ی آتریسا را خطاب به بازپرس اعلام کردم تا بنا بر ماده202قانون آیین دادرسی کیفری نسبت به بررسی وضعیت سلامت روانی آتریسا نظر پزشکی قانونی اخذ شود،بازپرس نیز بنا بر مستندات موجود دستور مقتضی صادر کرد تا وضعیت روحی-روانی موکلم در زمان ارتکاب جرم بررسی شود علیرغم اینکه تصور می کردم مستندات عارض شدن جنون بر آتریسا کافی است کمسیون پزشکی قانونی برخلاف پیش بینی ام بر صحت و سلامت روحی-روانی آتریسا نظر داد،اگرچه بنا بر مقررات این حق را داشتم که به نظریه کمسیون اعتراض کنم اما پیش از اقدام من آتریسا با ارسال نامه از زندان،نظریه پزشکی را پذیرفته بود،لذا تحقیقات مقدماتی تحت نظر بازپرس ویژه قتل ادامه یافت.با این وجود دلم گواهی می داد که پازل پرونده، تکه ی گمشده ای دارد که اگر جنون و روان پریشی آتریسا تکه ی گمشده ی پازل نیست باید پیگیر اتفاق دیگری باشم...روزهای پایانی پرونده بود و آتریسا آماده قصاص که اززندان تماس گرفتند:خانواده ی موکلت حاضر به تحویل وسایل شخصی وی نیست و دادیار ناظر زندان دستور داده تا وسایل را به شما تحویل دهیم.کیف دستی و موبایل و...آتریسا را گرفتم و راهی دفتر شدم که یکباره در ذهنم جرقه ای زده شد،بلافاصله گوشی آتریسا را از کیفش درآوردم و به شارژر فندکی ماشین متصل کردم،از بین مخاطبان دفترچه تلفن، نام مهیار را جستجو کردم که دو شماره تماس بالا آمد،یکی از شماره ها در سابقه ی تماس های آتریسا بود اما از آن یکی شماره فقط یک پیام برای آتریسا ارسال شده بود با یکسری کلمات نامفهوم مانند ت4ز ب پ ت خ پ،همین کلمات نامفهوم حسی را منتقل می کرد که شاید آن تکه گمشده ی پازل نزد مهیار باشد تا رسیدن به دفترصبر کردم که گوشی به حد کافی شارژ شود،وارد دفتر که شدم با موبایل آتریسا به همان خطی که پیام ارسال شده بود زنگ زدم بعد از چهار بوق برقراری ارتباط به تاسی از عدد4درپیام ارسالی تماس را قطع کردم ،چند لحظه بعد پیامکی به خط آتریسا رسید ع آ ش؟چند لحظه ای صبر کردم تا پیام بعدی که نوشته بود:انگاری زندان حافظه ات و پاک کرده؟قرار بود در جواب چی بنویسی؟...با حروف ابتدایی جمله ی آره عزیزم آزاد شدم نوشتم:آ ع آ ش که بلافاصله مهیار زنگ زد،رد تماس کردم و نوشتم:ا ن ح ب خ ز م(الان نمیتونم حرف بزنم خودم زنگ میزنم) تا اجرای حکم آتریسا فرصتی نبودو باید سریع اقدام می کردم لذا با مراجعه به قاضی کشیک وشرح ماوقع دستور ملاقات با آتریسا و ردیابی خط تماس مهیار صادر شد. با دیدن آتریسا روی کاغذ حروف ابتدایی این عبارت را نوشتم : نقش مهیار در قتل سمیه چیست(ن م ق س)؟آتریسا با دیدن این حروف مات و مبهوت فقط نگاهم کرد وآرام اشک از گوشه ی چشمانش جاری شد در بازجویی نهایی آتریسا اقرار کرد :در یکسال گذشته بارها با مهیار ملاقات داشتم و هربار به حالت تضرع و التماس از او تمنا می کردم تا کنارم بماند،تا یک روز که در جواب تمنای من گفت: بودن کنار من شرط و شرایطی دارد،گفتم هر چه باشه قبول می کنم... پس از بازداشت مهیار از اوراق بازجویی وی دریافتم که در یکسال گذشته،مهیار به انحاء مختلف از سمیه سوء استفاده کرده تا اینکه سمیه وی را تهدید به طرح شکایت و...می کند و جهت اثبات جدی بودن اراده اش به طرح شکایت تصاویری از روابطش با مهیار را برای وی ارسال می کند،مهیار با سوءاستفاده از کدورت آتریسا و سمیه و وضعیت روانی آتریسا،با این شرط قبول می کند کنارآتریسا زندگی کند که وی سمیه را از سر راه بردارد با مطرح شدن نام مهیار در پرونده اوضاع روانی آتریسا به گونه ای شد که بنا برماده502و503قانون ایین دادرسی کیفری اجرای حکم متوقف و پرونده ی شخصیتی وی مجدد به کمسیون پزشکی قانونی ارجاع شد...،مهیار نیز به اتهام آمر به قتل مستند به ماده375قانون مجازات به حبس ابد محکوم شد مدهادی جعفرپور
پزشکی قانونی
دادرسی کیفری
روحی روانی
خاطرات وکیل
محمد هادی جعفرپور
دنبال کنید
شاید از این پستها خوشتان بیاید