•یاس•
•یاس•
خواندن ۱ دقیقه·۴ روز پیش

زیستن در خوابگاه

امسال دانشگاه قبول شدم و برای اولین بار دارم زندگی توی خوابگاه رو تجربه می کنم

قبل از اینکه برم خوابگاه فکر می کردم قراره توی یه اتاق بزرگ با هفت هشت نفر آدم زندگی کنم و همیشه دورم شلوغ و پر هیاهو عه و هیچ موقع قرار نیست تنها باشم و کلی خوش میگذره بهم و دوستای جدید پیدا می کنم و از این بابت کلی ذوق می کردم

اما

وقتی رفتم خوابگاه با یه اتاق ۴ نفره ی سوت و کور مواجه شدم که یک نفرمون هم مرخصی تحصیلی گرفته بود و کلا نیومد پس در واقع شدیم سه نفر

هر دو آدمای خوبی هستن اما یکی کم حرف و آرومه و به جهت اینکه معماری می خونه سرش شلوغه و سرگرم طرح ها و پروژه هایش توی سالن مطالعه است و اون یکی هم معمولاً توی اتاق دیگری کنار دوستش هست

هفته اول به شدت احساس تنهایی داشتم و دلم می خواست برم توی اتاق های دیگه و از این تنهایی فرار کنم اما با کسی آشنا نبودم و خجالت می کشیدم اما کم کم سعی کردم سر حرف رو با دیگران باز کنم و با چند نفر آشنا بشم

و حالا بعد از گذشت سه هفته، کمتر توی اتاقم تنها میشینم و شب ها با کتری و قوری ام به اتاق های دیگه سر میزنم و با بچه ها گپ می‌زنم و با بودن توی جمع واقعا بهم خوش میگذره

کم کم دارم به خوابگاه عادت می کنم و دیگه غمگین نیستم و روز به روز آشنا های بیشتری پیدا می کنم اما دلم میخواد با یک جمعی صمیمی بشم و با هم بیرون بریم و کلی خوش بگذرونیم

امیدوارم همینطور که آشنا پیدا کردم، بتونم رفیق هم پیدا کنم

خوابگاهدانشگاهدوسترفیق
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است | گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید