katsoky
katsoky
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

ماجراهای من و یوای پارت چهارم

نشسته بودم روی مبل که داخل اتاقم بود و منتظر بودم آخه گفته بودن که امروز نتایج آزمون رو میدن

برعکس بقیه کا خیلی استرس دارن من اصلا استرس نداشتم

مطمئن بودم که قبول شدم آخه هر دو آزمون رو خوب دادم اوه راستی ماجرای آزمون رو نگفتم!




فلش بک به روز آزمون کتبی

سلطان صدا بالای سرم ایستاده بود و مراقب بود که تقلب نکنم در واقع پیش همه‌ی دانش آموزان یه قهرمان ایستاده بود که مراقب باشن کسی تقلب نکنه

همون موقع داشتم سوال حل میکردم که اون اومد تو گوشم گفت. اشتباه نوشتی بچه جون جواب سوال ۳ میشه ۱۵-

متعجب به سوال نگاه کردم باورم نمیشه ولی درست گفت من مطمئن بودم که درست نوشته بودمااا

روبه سلطان صدا کردم و گفتم. چرا بهم تقلب میرسونی؟

نگاهم کردو گفت.خب تو همه‌ی سوال هارو درست نوشتی بعد گفتم حیف میشه که فقط یه اشکال داشته باشی متوجه میشی که چی میگم!

منم گفتم.اوهوم درست میگی متوجه شد بازم میگم ممنونم


زمان حال.

داشتم فکر میکردم که یهو در اتاقم با شتاب زیادی باز شد و مامان اومد پیشم و گفت.

برات یه نامه اومده از طرفه مدرسه‌ی UA هستش!احتمالا نتیجه‌ی آزمونته

من. اوهوم ممنونم مامان

مامانم.بیا بگیر نتیجه رو هم وقتی دیدی بیا پایین که ناهار آمادست همون موقع هم به ما بگو که قبول شدی یا نه.

من.باش

و در رو بست،منم رفتم روی میز کامپیوترم نشستم و از پاکت اون وسیله رو در آوردم روش یه دکمه بود که اون رو زدم و المایت قهرمان شماره‌ی یک!مظهر صلح نمایان شد و پس از کلی سخنرانی بهم گفت که

المایت.میکاسا فوشیگورو‌ی جوان شما در مدرسه‌ی یوای....

....

رفتم پایین پیش مامان و بابام

روبه روشون نشستم و شروع به غذا خوردن کردم وسط غذا مامانم پرسید. نتیجه چی شد؟

من گفتم. مامان ، بابا من........................قبول شدممممممممم!!

بابام.خیلی خوشحالم که قبول شدی مطمئنم قهرمان خیلی خوبی میشی


بعد از تبریک گفتن و غذا خوردن و کار های روزمره شب شد

قبل از اینکه بخوابم به الیزابت پیام دادم که قبول شدم

دانش آموزانفلش بک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید