ویرگول
ورودثبت نام
نیلوفر هنرکار
نیلوفر هنرکار
خواندن ۱۴ دقیقه·۱ سال پیش

چرا مارادونا مهم است؟

پروفسور «ماریانو سیسکیند» نویسنده، شاعر و پژوهشگر آرژانتینی است. او در حال حاضر استاد زبان‌شناسی و ادبیات رمانتی‌سیسم و تطبیقی در دانشگاه هاروارد در کمبریج، ماساچوست است. او چندین سال به عنوان روزنامه‌نگار در بوئنوس آیرس فعالیت کرد و سپس به شهر نیویورک رفت تا دکترای خود را در رشته‌ی ادبیات تطبیقی در دانشگاه نیویورک ادامه دهد. تمرکز سیسکیند به عنوان یک پژوهشگر بر ادبیات قرن نوزدهم و بیستم آمریکای لاتین، سفرنامه نویسی، تاریخ و نظریه‌های مارکسیسم و روانکاوی متمرکز است .در ادامه خشی از مصاحبه‌ی او را با نشریه‌ی رسمی هاروارد می‌خوانیم که توضیح می‌دهد چگونه در زندگی پیچیده و معیوب این اسطوره‌ی فوتبال، یک قهرمانِ کلاسیک می‌بیند.


مرگ دیگو آرماندو مارادونا، اسطوره فوتبال، که از محله‌های فقیر نشین بوئنوس آیرس به یک اسطوره تبدیل شد، در سرتاسر جهان خبرساز شد. آرژانتین سه روز عزای عمومی اعلام کرد و غم و اندوهی عظیم در دل طرفداران محبوب‌ترین ورزش دنیا به راه افتاد. مارادونا که در 25 نوامبر 2020 در 60 سالگی در اثر حمله قلبی درگذشت، هم‌چنین یک چهره‌ی جنجالی بود. هوادارانش او را به خاطر مهارت‌های خارق‌العاده‌اش در زمین، کاریزما و حمایتش از فقرا می‌پرستیدند. منتقدان، به زندگی افراطی او از جمله اعتیاد به مواد مخدر (کوکائین)، فحاشی، فرزندآوری خارج از ازدواج، حمایت از رهبران چپ مثل فیدل کاسترو و هوگو چاوز و اتهاماتی در خصوص سوءاستفاده از یکی از دوست دخترانش اشاره کردند. نشریه رسمی هاروارد با ماریانو سیسکیند، مصاحبه کرد تا به طور مفصل به پدیده‌ی اجتماعی و فرهنگی حول محور مارادونا، شخصیت بزرگ‌ و میراث او پرداخته باشد.

نشریه: چرا مارادونا، در زندگی و مرگ، چنین فداکاری و عشق بی‌قید و شرطی را برمی‌انگیزد؟

سیسکیند: من فکر می‌کنم نزدیک‌ترین مقایسه با سوگِ جمعیِ درگذشتِ مارادونا در تاریخ آرژانتین، مرگ «اوا پرون» در سال 1952 بود. میلیون‌ها نفر در شب‌زنده‌داری‌هایی به یاد مارادونا در بوئنوس آیرس گریه کردند. شخصاً سه روز متوالی اشک ریختم و این واکنش برای خودم هم مایه تعجب بود. از اینکه غم و اندوه اینطور در معرض دید قرار گرفت یکه خوردم؛ اما وقتی سوگواری تا این میزان همگانی است، باید سؤال کرد: دقیقاً برای چه گریه می‌کنیم؟ چرا برای این اندوهِ عمیقمان سوگواری می‌کنیم؟

در سطح فردی، مردم برای از دست دادن شخصیتِ محبوب و شناخته‌شده‌شان، گریه می‌کردند. اما آن‌ها عزادار جوانی و گذشته‌ی خود نیز بودند؛ زیرا حضور مارادونا در زندگی ما با لحظاتِ شادِ زندگیمان گره خورده بود. مرگ دیگو مارادونا هم‌چنین معنای اجتماعی و سیاسی مهمی دارد. زمانی‌که او در جام جهانی 1986 در بهترین حالت خود ظاهر شده بود و آرژانتین در آغاز گذار دموکراتیک خود با رائول آلفونسین به عنوان رئیس جمهور بود، توانست برای لحظاتی کوتاه یک حس تعلق اجتماعی خلق کند. گروهی از مردم، از کاری که مارادونا انجام می‌داد می ترسیدند؛ چون این احساس لزوماً یک احساس ملی‌گرایانه نبود، حداقل برای من؛ چون امکان وجود چنین اتحادی در کشوری مانند آرژانتین، که همیشه با خودش در تضاد است، اگر نگوییم غیرممکن، بسیار نادر است.

نکته‌ی مهم دیگر در مورد مارادونا، به ویژه برای افرادی مانند من که بسیار سکولار و غیرمذهبی هستند، این است که وقتی او در زمین بازی بود، چیزی را خلق کرد که می‌شود آن را تجربه‌ی الهی سکولار نامید، شبیه به چیزی که هگل آن را ایدئالیسم مطلق می‌نامد. همیشه برای افرادی مثل من، این تجربه فقط از طریق هنر اتفاق می‌افتد، هرچند فوتبال هم یک هنر نمایشی است، حداقل زمانی‌که دیگو مارادونا در زمین بود. مارادونا برای من بتهوون است. جان، پل، جورج و رینگو از گروه بیتلز است در حال تمرین در استودیو ابی‌رود برای ضبط آلبوم سفید. مارادونا، نقاشیِ گرنیکای پیکاسو است؛ او شکسپیر، میگل دسروانتس، جیمز جویس یا لوئیس بورخس است. یا همنوازی مایلز دیویس و بیل ایوانز در سبک جز و کمی از «آنتیگونه» دخترِ ادیپ. تماشای مارادونا برای ما شبیه تجربه‌ای از تعالی بود.

نشریه: چگونه مارادونا را با پله، مهاجم برزیلی دهه 1970 و لیونل مسی، بهترین بازیکن حال حاضر جهان مقایسه می‌کنید؟ کدام‌یک از همه بزرگتر است؟

سیسکیند: این یک بحث بی‌پایان بین طرفداران فوتبال در سراسر جهان است. ایجاد یک استدلال عینی به نفع یکی یا دو مورد دیگر بسیار دشوار است. پله و مسی از نظر مهارت و استعداد کاملاً باورنکردنی هستند. فکر نمی‌کنم کس دیگری را بتوان با آن‌ها مقایسه کرد. اما پله و مسی هر دو در تیم‌هایی با بازیکنان شگفت‌انگیز دیگری فوتبال بازی کرده‌اند. وقتی پله در جام جهانی 1970 برای تیم ملی برزیل بازی کرد، می‌توان گفت بهترین تیم تاریخ جام‌های جهانی بود. او با پنج یا شش نفر از بهترین بازیکنان جهان در کنار خود بازی کرد. من مسی را خیلی دوست دارم اما او و دستاوردهایش در بارسلونا در کنار ژاوی، اینیستا، بوسکتس و دیگر بازیکنان باورنکردنی احاطه شده بود. اما مارادونا در سال 1986 به تنهایی قهرمان جام جهانی شد. تیم آرژانتین بازیکنان موثری داشت، فقط همین. مارادونا در مکزیک 1986برجسته‌ترین عملکرد انفرادی تاریخ جام جهانی را انجام داد. خیلی‌ها می‌گفتند که اگر مارادونا در سال 1986 برای هر تیمی بازی می‌کرد، قهرمان جام جهانی می‌شد. وقتی مارادونا به ناپولی رفت، تیم را به اولین قهرمانی ایتالیا رساند. در آن زمان تیم‌های شمال ایتالیا، بهترین بازیکنان را داشتند؛ اما باز هم، مارادونا در ناپولی تقریباً تنها بود، به جز زمانی که اولین اسکودتو را برد. او یک قهرمانی دیگر و هم‌چنین یک جام یوفا را به دست آورد. ناپولی پیش از این هرگز قهرمان چنین جامی نشده بود، پس از جدایی از مارادونا در سال 1991، هم به چنین افتخاری نرسید (البته سال گذشته، ناپولی دوباره قهرمان ایتالیا شد). او همیشه در تیم‌هایی بازی می‌کرد که نسبتاً متوسط بودند.

اما این‌ها به تنهایی شخصیت اسطوره‌ای مارادونا را توضیح نمی‌دهد. عناصر دیگری نیز وجود دارد: کاریزمای او و ویژگی‌هایی که او را به عنوان شماره یک از پله یا مسی برتر می‌کرد. با این‌که آن‌ها هم بازیکنانی باورنکردنی در تاریخ فوتبال هستند، اما مارادونا این ورزش را به شکل متفاوتی انجام داد، شبیه نوعی هنر. با تماشای مارادونا، انسان چیزی شبیه به آنچه که امانوئل کانت به عنوان امر متعالی تعریف می‌کرد، تجربه می‌کند. تجربه‌ی متعالی، ما را از ذهنیت‌مان بیرون می‌آورد، دانسته‌هایمان را به چالش می‌کشد و سبب می‌شود که خودمان را گم کنیم. این چیزی فراتر از یک زیبایی عامه‌فهم است.

نشریه: بیایید در مورد جام جهانی 1986 و بازی تاریخی آرژانتین و انگلیس در مرحله‌ی یک چهارم نهایی صحبت کنیم که بخش بزرگی از شهرت مارادونا به خاطر همان مسابقه است. عملکردش و دو گلی که زد چقدر باعث اسطوره‌سازی از او شد؟

سیسکیند: مارادونا دو گل زد. اولین گل به «دست خدا» معروف است؛ چون پس از گل‌زنی با دست، در مصاحبه پس از بازی، آن گل را اینطور نامید. دومی «گل قرن» است. گل اول، میراث مارادونا را به عنوان یک چهره‌ی اسطوره‌ای در جهان سوم و جنوب جهانی تثبیت کرد. دو تفسیر از این گل وجود دارد که خطوط ژئوپلیتیکی را در هم می‌شکند؛ دیدگاه اخلاق‌گرایانه معمولاً در ایالات متحده و بریتانیا که می‌گوید تقلب شده است، و دیدگاهی‌که در سراسر آمریکای لاتین، آفریقا و جهان سوم وجود دارد؛ که آن را نوعی تحقیر یک قدرت استعماری سابق می‌دانند. بالاترین نمونه از زرنگی در فوتبال که انگار با یک شوخ‌طبعی جاودانه در بستر فوتبال ابراز شده که جایی بیرون از قلمروی ارزش‌گذاری‌های دوگانه‌ی اخلاقی یا غیراخلاقی قرار می‌گیرد.

«گل قرن» تنها چند دقیقه بعد زده شد و یکی از آن لحظاتی بود که مارادونا با تسلط خداگونه‌ی خود بر بازی، غیرممکن را ممکن کرد. تصمیماتی که او باید در این 10 ثانیه می‌گرفت، نشانه‌ی هوش فوتبالی و مهارت غیرقابل باور او داشت؛ یک نابغه واقعی در بالاترین سطح. احترامی جهانی برای آنچه مارادونا در آن روز با آن دو گل به وجود آمد، اما گل دوم به معنای واقعی کلمه فوق العاده و خاص بود؛ هم‌چنین منحصر به فرد و غیرقابل تکرار.

آرژانتینی‌ها مردم پیچیده‌ای هستند و به ندرت در مورد چیزی اتفاق نظر دارند اما اجماع و عشقی بی‌حدومرز به مارادونا به عنوان یک بازیکن در اوج دوران حرفه‌ای‌اش وجود داشت. وقتی بالاخره مارادونا بازنشسته شد، بیشتر از قبل به شخصی جنجالی تبدیل شد. او حالا چهره‌ای سیاسی بود و از جانب‌داری و ابراز عقاید سیاسی خود هراسی نداشت. برای بعضی افراد، تحسین کردن مارادونا به شکل عشقی مشروط تبدیل شد: «بله، او بازیکن بزرگی بود، اما معتاد بود» یا «او شگفت‌انگیز است، اما از احزاب سیاسی که من با آن‌ها مخالفم حمایت می‌کند». من شخصا فکر می کنم که این دیدگاهی بسیار کوته‌بینانه است. شما انتخاب نمی‌کنید که چه کسی را دوست بدارید یا برای چه کسی گریه کنید. شما کسی را که دوست دارید، دوست دارید و اگر فکر می‌کنید می‌توانید کسی را به دلیل اختلافات خود با او یا به‌خاطر نقص‌هایش دوست نداشته باشید، پس چیزی در مورد عشق نمی‌دانید.


نشریه: خشن‌ترین منتقدان مارادونا و سرسخت‌ترین طرفداران چه کسانی بودند؟

سیسکیند: چیزی که همیشه تکان‌دهنده بوده است، عشق بی قید و شرط مردم فقیر به مارادونا است. در این چند روز عزای عمومی که گذشت، صدها مصاحبه با مردم دیدم که می‌گفتند وقتی پول نداشتند، وقتی بیکار بودند، وقتی گرسنه بودند یا ناامیدانه به زندگی فلاکت‌بارشان می‌پرداختند، تماشای بازی مارادونا تنها چیزی بود که آن‌ها را خوشحال کرد. راستش من نمی‌دانم که چگونه این موضوع باعث تغییر دیدگاه‌شان در مورد معنای اجتماعی فوتبال و شخصیتی مانند مارادونا نمی‌شود. او در آرژانتین، ناپولی، در جهان سوم و در هر جای دنیا که فوتبال برایشان بخش مهمی از زندگی است، مورد احترام بود. بسیاری از انتقادات علیه مارادونا، دارای لحنی نخبه‌گرایانه و همچنین اخلاق‌گرایانه است. اتفاقاً من فکر می‌کنم اخلاق‌گرایی به‌عنوان شیوه‌ای مطلق برای تفسیر جهان، چندان جالب نیست و اگر صادقانه بگویم، چندان هوشمندانه هم نیست. بسیار تقلیل‌دهنده است و ناگفته نماند که ریاکارانه. بر اساس این دیدگاه و قضاوت اخلاقی است که انواع عشق مشروط و محکومیت‌های صریح مارادونا وجود دارد.

مارادونا در ویلا فیوریتو، محله‌ای فقیرنشین در حومه شهر بوئنوس آیرس به دنیا آمد. او هفت خواهر و برادر داشت. پدرش کارگر یک کارخانه و مادرش خانه‌دار بود. آنها در خانه‌ای زندگی می‌کردند که وقتی باران می‌بارید، سقف خانه چکه می‌کرد. او همیشه این داستان را تعریف می‌کرد که وقتی کودک بود، هیچوقت فکر نمی‌کرد که مادرش هرگز گرسنه باشد و اینکه چگونه بعدها متوجه شد که مادرش غذا نمی‌خورد، چون غذای کافی برای همه وجود نداشت. نکته جالب در مورد مارادونا این بود که او هرگز فراموش نکرد یا اجازه نداد کسی فراموش کند که او از کجا آمده است. خانه‌ی فیوریتو را با خود به قله‌های دنیا آورد و حتی زمانی‌که در عمارت‌های مجلل زندگی می‌کرد و گران‌ترین ماشین‌ها و بهترین زندگی را داشت، هیچوقت دست از روایت‌گری از خاستگاه حقیرانه خود برنمی‌داشت. این یکی از دلایلی است که مردم فقیر در آرژانتین و ناپولی او را دوست داشتند و بعضی از رجال سیاسی و ثروتمندان، هرگز نافرمانی و سرکشی مارادونا را در طول زندگیش نبخشیدند.

نشریه: مارادونا علاوه بر اعتیادش به کوکائین، روابط زیادی با زنان و فرزندآوری خارج از ازدواج داشت. چگونه هواداران مارادونا با این موارد او کنار می‌آیند؟

سیسکیند: اعتیاد او به انواع مواد چندان برایم اهمیتی نداشت، اما باید اینجا ذکر کرد که مارادونا هرگز داروهای ممنوعه مصرف نکرد. مواردی که از خشونت‌های جنسی گزارش شده بود بیشتر آزارم می‌دهد. این واقعیت بسیار ناراحت‌کننده است که او پسران و دختران زیادی داشت که در اواخر عمرش آن‌ها را شناخت. در پاسخ به سوال شما در مورد اینکه چگونه با این جنبه‌های زندگی فرد کنار می‌آییم، باید بگویم ما این کار را نمی‌کنیم، چون نیازی نیست. مارادونا از ناقص‌ترین خدایان بشری بود. نیازی به حل و فصل کردن تناقضی که دوست داشتن او در ما ایجاد کرده، وجود ندارد. شما با این تضاد زندگی می‌کنید، دقیقا همان‌طوری که با تضادهای خودتان زندگی می‌کنید. شما با آن تضادها کنار نمی‌آیید؛ اخلاق و عشق لزوما هم‌مسیر نیستند.

نشریه: شما از سال 2012 یک دوره‌ی علوم انسانی درباره‌ی فوتبال، سیاست و فرهنگ عامه را با فرانچسکو ارسپامر تدریس کردید و یک جلسه کامل در مورد مارادونا به عنوان نمونه‌ی کامل از قهرمان تراژیکِ کلاسیک تدریس کردید. می‌توانید این را توضیح دهید؟

سیسکیند: بله، من همیشه می‌خواستم کلاسی در مورد دیگو بگذارم. برای آن کلاس، من دو روش اجتماعی-تاریخی و فرهنگی را برای شناخت شخصیت مارادونا پیشنهاد می‌کنم که روشن می‌کند چنین شخصیتی چطور معنادار می‌شود. یکی از راهکارها، تحلیل مارادونا تحت مفهوم «زایش تراژدی» نیچه است؛ به‌ویژه تقابل و رابطه‌ای که نیچه حول آپولون و دیونیزوس به‌عنوان چهره‌هایی که نشان‌دهنده‌ی دو نیرویی هستند که انسان‌ها را در رابطه با جهان اطرافشان تعریف می‌کنند. از یک سو آپولو، خدای شعر، نور، رفاه، نظم، منطق و آزادی وجود دارد. در ذهن من، پله نماینده‌ی یک چهره آپولونیایی در دنیای فوتبال است. از سوی دیگر دیونیسوس، خدای جشن‌ها، شراب، رقص، موسیقی، جنون، سکس و بی‌بند‌و‌‌باری وجود دارد. برای دیونوسوس، هیچ اخلاقی وجود ندارد. فقط میل وجود دارد و نیرویی که خلاقانه تخریب‌ می‌کند. من توضیح می‌دهم که مارادونا تجسم کامل دیونوسوس در ما است و چقدر مهم است که در زندگی‌مان، در جهان، برای اشکال آزادی و میل نامحدودی که او نمایندگی می‌کند، جا باز کنیم. مارادونا و دیگر شخصیت‌های اینچنین، این امکان را فراهم می‌کنند که خودمان را فراتر از مرزهایی که ترس‌های اجتماعی به‌وجود می‌آورند، تصور کنیم و از ساختارهایی که اغلب مثل زندان‌های خفه‌کننده‌اند رهایی یابیم.

من هم‌چنین استدلال می‌کنم که مارادونا از طریق خوانش ارسطویی ما از "شاعر"، به ویژه بخش تراژدی، به شخصیتِ قهرمانِ کلاسیک تجسم می‌بخشد. ارسطو توضیح می‌دهد که قهرمان یک نیمه خداست، پسر یک خدا یا الهه‌ که نطفه‌ای با یک انسان می‌بندد پس ناقص است؛ او یک تغییر ناگهانی (peripeteia) را تجربه می‌کند که ناشی از نقص‌های مرگبارِ خود (هامارتیا) یا غرور بیش از حد است. تراژدیِ قهرمان، حول محور داشتن همه چیز برای لذت بردن از یک موقعیت برجسته در جهان است، اما قادر نیست از سقوط خود جلوگیری کند. در کلاس توضیح می‌دهیم که چگونه مارادونا بین سال‌های 1979 و 1990 قهرمان می‌شود و چگونه از طریق نقص‌هایش باعث تباهی خود در سال‌های 1991، 1994 و در بسیاری از مقاطع بعد از زندگیش می‌شود. ارسطو هم‌چنین می‌گوید که قهرمان لحظه‌ی رستگاری دارد؛ وقتی تشخیص می‌دهد که اعمالش منجر به سقوط او شده است و آن را «آناگنوریسیس» یا «بازشناخت» می‌نامد. در یکی از آن لحظات مهم زندگی مارادونا، مراسم زیبایی برای بزرگداشت او از سوی باشگاه بوکاجونیورز آرژانتین در سال 2001 ترتیب داده شد؛ جایی که او به کاستی‌های خود اعتراف کرد، لحظه‌ای که انگار رستگار شد. مارادونا آن روز جمله‌ای تاریخی بیان کرد که حالا بخشی از فرهنگ عامه ناخودآگاه آرژانتین است: «من تاوان سنگینی بابت اشتباهاتم پرداختم، اما توپ هرگز لکه‌دار نخواهد شد.»

این دو دیدگاه باید به ما کمک کند تا بفهمیم چرا مخاطبان در سراسر جهان مجذوب مارادونا هستند. ارسطو گفت که تراژدی کارکرد اجتماعی - سیاسی دارد و آن را از طریق مفهوم «کاتارسیس» یا پایان بخشیدن توضیح داد: مخاطب با مشاهده سقوطِ تراژیکِ قهرمان، احساسات منفی سیاسی و اجتماعی خود را تسلی می‌دهند. این دو قرائت به ما کمک می‌کند اهمیت تاریخی مارادونا را به روش‌های غیراخلاق‌گرایانه درک کنیم.

نشریه: شما از مارادونا دعوت کردید که در سال 2017 به هاروارد بیاید؟

سیسکیند: می‌خواستم او به هاروارد بیاید، چون می‌توانست اتفاق فوق‌العاده‌ای باشد. می‌توانست نقطه‌ی برجسته‌ی دوران من در هاروارد باشد [می‌خندد]. جدا از شوخی، مارادونا مرد فوق‌العاده باهوشی بود و یکی از نشانه‌های هوش او این بود که می‌توانست به شکلی عمیق، خود را به بستر نقد بکشد و از سمتی درکی عمیق من بابت نقش صاحبان قدرت در فوتبال و جامعه داشت. او همچنین فوق‌العاده شوخ‌طبع بود.

می‌دانستم که مارادونا از زمان جام جهانی 1994 که در ایالات متحده برگزار شد و او به دلیل استفاده از مواد نیروزا از دهکده مسابقات دیپورت شد، اجازه ورود به این کشور را نیافته بود. امیدوار بودم که دعوت‌نامه‌ی رسمی با سربرگ هاروارد، مسئولان اداره مهاجرت را تحت تاثیر قرار دهد، اما در خصوص اهمیت نام هاروارد به نظر اغراق کرده بودم [می‌خندد]. برای من، این واقعیت که ایالات متحده بارها و بارها به او ویزا نداد، همراه با آگهی‌های ترحیم منتشر شده توسط مهم‌ترین روزنامه‌های ملی یک روز پس از مرگ مارادونا، نشان می‌داد که چگونه اخلاق‌گرایی و قبیله‌گرایی هنوز در فرهنگ آمریکایی رواج دارد. همیشه تعجب می‌کنم که چطور حتی فعال‌ترین نخبگان فرهنگی در ایالات متحده نسبت به هر پدیده‌ی اجتماعی، فرهنگی و تاریخی که خارج از آمریکا اتفاق می‌افتد و خارج از علایق آنهاست، بی‌علاقه هستند.

نشریه: حالا که مارادونا رفته است، میراث او چه خواهد بود؟ امیدوارید مردم او را چگونه به یاد آورند؟

سیسکیند: از او به عنوان بزرگ‌ترین بازیکنِ محبوب‌ترین ورزش و تجلی نوعی فرهنگ موجود در جهان به یاد آورده می‌شود. امیدوارم گذر زمان به مردم کمک کند تا به معایب مارادونا هم مثل سایر شخصیت‌های بزرگ تاریخ، نگاهی انسانی داشته باشند و او را به‌عنوان شخصیت تاریخی همانطور که بود، بشناسند. غوغایی که پس از مرگ او در جهان شاهد بودیم، به حد اسطوره‌ای بودن او و جایگاهش در تاریخ می‌افزاید. فکر می‌کنم جوانانی که در مورد او شنیده‌اند اما بازی او را ندیده‌اند،به او علاقمند شوند؛ امیدوارم که بشوند.

این مصاحبه به‌ دلیل طولانی بودن و وضوح ویرایش شده است.

مارادوناروانکاویهاروارددوست داشتناسطوره
روانشناس و روان‌درمانگر پویشی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید