محمدحسین مهدویان کارگردان جوان کشورمان بعد از تجربه موفق ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز سراغ یک سوژه دیگر که مربوط به سالهای ابتدایی انقلاب رفته، سوژه ای ناب، دردناک و پر از تاول ...
در این متن میخواهیم خیلی کوتاه این فیلم را بررسی کنیم، راستی بخش محتوا را اصلا از دست ندهید:
فیلم در مورد مردی به اسم قادر (پیمان معادی) است که در سردشت، همراه با همسر و سه فرزندش زندگی میکند. داستان از جایی شروع میشود که بمب های شیمیایی سردشت را بمباران میکند ...
در این فیلم بازیگران نامداری بازی میکنند، از پیمان معادی و مهران مدیری گرفته تا مینا ساداتی و مینو شریفی
اما بازیگران در حد نامشان باقی میمانند و بازی قابل قبولی ارائه نمیکنند، البته به جز مینو شریفی که بازی نسبتا خوبی را ارائه میکند.
برای بررسی بازیگران به عنوان مثال بگذارید پیمان معادی را بررسی کنیم، یادتان هست گفتم به تصویر پوستر دقت کنید(اگر دقت نکردید لطفا یکبار دیگر پوستر ابتدایی را مشاهده کنید) آیا شما با دیدن چهره ی او یاد یک مرد کُرد می افتید؟
از چهره که بگذریم معادی با اینکه در این فیلم نقش اول است، اما تا انتهای فیلم چیزی حدود 10 دقیقه میکند و فقط اسم بچه هایش را تکرار میکند.
پیمان معادی در طول فیلم خیلی کم صحبت میکند، چرا که اگر چند جمله صحبت کند تصنعی بودن لهجه اش واضح میشد، اتفاقی که در برخی دقایق فیلم افتاد
مهران مدیری در این فیلم آنقدر بد بود که خودش بارها به آن اذعان کرد تا شاید لکه ننگ این بازی را از کارنامه بازیگری اش پاک کند.
اسپویل: در بخشی از فیلم میخواهند جسد دو فرزند قادر را به او نشان دهند، در این بخش آنقدر فیلم و بازگیر بدون احساس است که منزجرکننده است.
داستان سه بخش دارد که سه زمان مختلف را به تصویر میکشد،
دهه 60 که ماجرای جنگ است
دهه 70 که ماجرای دادگاه لاهه است
دهه 80 که لحظات آخر عمر قادر است.
تمرکز اصلی فیلم و بیشتر روایت در دهه 60 و ماجرای سردشت است.
اما پیام فیلم و حرف فیلمساز در دهه 70 و 80 رخ میدهد که آن را در بخش محتوا بررسی میکنیم.
یکی از مشکلات اصلی فیلم بخش داستان است که داستان جذابی ندارد و از جذابیت سوژه فراتر نمیرود.
افتتاحیه: اولین مولفه یک داستان و روایت خوب شروع قوی است که در این فیلم شاهد آن نیستیم، حدود 13 دقیقه باید بگذرد تا موتور فیلم روشن شود و ما را با خود همراه کند.
پیام اصلی فیلم در بخش دهه 70 بیان میشود.
در این بخش از فیلم، قادر به دادگاه لاهه میرود تا این بمباران را محکوم کند. اما میدانید چه اتفاقی می افتد؟ کارگردان ترسو و بزدل به طمع جوایز خارجی (که خودش تلویحا به این اذعان کرده) هیچ حرفی از مقصران این جنایت وحشتناک نمیزند.
نمیگوید که مواد اولیه ساخت بمب شیمیایی را در مقام اول آلمان سپس انگلیس و بعد فرانسه و آمریکا به رژیم بعث فروخته اند.
در واقع دادگاه صرفا برگزار شده تا قادر بگوید بمب شیمیایی بد است، و تمام.
تصور این حجم از بی رگی اذیت کننده است.
با دلی پردرد برای اینکه در جایی ثبت شود در اینجا مینویسم که رژیم بعث و صدام 50 هزار ایرانی را بوسیله بمب شیمیایی به طرز شکنجه واری کشته و زخمی کردند و این بمب ها را شرکت های آلمانی، انگلیسی، فرانسوی و آمریکایی در اختیار آنها قرار دادند.
کارگردان در این فیلم بسیار بی رحم است.
او دوربین را به سمت وحشیانه ای روبه روی مردم و به خصوص کودکان و زنانی گذاشته که از درد، تاول و سرفه به خود میپیچند و ناله میکنند.
و بدتر آنکه هیچ همدردی با آنها نمیکند، و از مقابل آنها مثل موجودات بی ارزشی میگذرد و هیچ مکثی بر این دردها ندارد.
هرچند ما در برابر این رنج مردم متاثر میشویم اما موضع زبان دوربین کارگردان اعتراف میکند که ارزشی برای آنها قائل نیست، یا لااقل میتوان گفت با آنها همدردی نمیکند.
این فیلم را ببینید تا شاهد ظلمی باشید که هموطنانمان وارد شده و سعی کنید از دیدنش خسته نشوید،
اما این را بدانید که کارگردان( به طمع جوایز خارجی) هیچ موضعی در برابر مسببین این جنایت نمیگیرد.