الان که دارم متن را مینویسم در رگ هایم پپرونی جریان دارد و بافت عضلاتم مملو از پنیر پیتزاست. این را گفتم که بدانید کسی دارد با شما حرف میزند که بند بند وجودش را پیتزا تسخیر کرده
اصلا چرا حرف را الکی طولش بدهم، چرا سرتان را درد بیاورم، چرا چشمانتان را خسته کنم؟ چرا باز دارم طولش میدهم؟
بیایید کتاب را به سبد کالای مصرفی مان اضافه کنیم. احتمالا نیش خندی میزنید و میگویید کجایی عمو؟ قیمت کتاب سر به فلک کشیده ....
من هم میگویم بیایید به جای خرید پیتزا، کتاب بخریم
تقریبا با قیمت خرید یک پیتزا میتوان یک کتاب خرید، البته خب باید حواستان باشد، همانطور که پیتزای باکیفیت تر گران تر است کتاب با کیفیت تر هم بله ...
حالا شاید در دلتان بگویید نمیتوانم پیتزا نخورم و هزار بهانه الکی که اتفاقا من هم این بهانه ها را می آورم، آخر ترک آن دایره خوشمزه که مثلث مثلث برش خورده کار سختی است.
خب پی بیایید راحت ترش کنیم، تا نه سیخ بسوزد نه کتاب ....
قرار بگذاریم، از این به بعد به ازاء هر پیتزایی که میخریم و نوش جان میکنیم، باید یک کتاب بخریم و آن را هم نوش جان کنیم.
یعنی تا وقتی کتاب جدیدی که خریدم را نخواندم، سراغ پیتزای بعدی نروم.
هنوز سخت است؟ راحت ترش کنیم؟
باشد ها! ولی تا کی هی همه چیز را راحت تر و راحت تر کنیم؟ بالاخره باید از یه جایی یک سختی به خودمان بدهیم تا بتوانیم رشد کنیم و بهتر از دیروزمان بشویم. بیایید سختی را از همین شرط پیتزا/کتاب شروع کنیم.
از همین امروز ...