وقتی خدا شدی و جهنم برای من
بگذار لحظه ای تو خودت را به جای من
هی درد می کشم و سکوتت عذاب شد
درمان نمی کنی تو که هستی خدای من
عاشق شدم اگرچه انصاف هم نبود
تقصیر عشق را بنویسی به پای من
باشد قبول می کنم این اشتباه را
اما نبود فاصله اصلا خطای من
آن سیب سرخ وسوسه هایم تمام شد
تا کی گناه خاطره باشد جزای من
باید که بشنوی همه جا از تو گفتم ام
از انعکاس بغض شنیدی صدای من
وقتی خدا شدی و بهشتت ندیده ام
بگذار لحظه ای تو خودت را به جای من
نیمه خالی
مقابلت که نشستم
نگاهت سرد شد
و حرفهایت
نیمه ی خالی لیوان را سر کشیدند
به دیوار خیره شدی
احساست را تشییع کردی
و فکرت انگار خواب دیده بود
باور نمی کردی
کسی مثل من
صندلی چرخدارش را
با تو..
تقسیم کند!
اعظم نیازمند