به نام خدا
متنی که در ادامه میخوانید، دربارهی کتاب «اوضاع خیلی خراب است» نوشتهی مارک منسن است که جهت شرکت در چالش کتابخوانی آذرماه ۱۴۰۲ طاقچه مینویسم.
کتاب با تعریف و تمجید از یک افسر لهستانی به نام پیلکی آغاز میشود. پیلکی در جنگ جهانی دوم که کشور شوروی شرق را آماج حملات خود قرار داده و آلمان غرب را آمال حملات و جنگ ناحق قرار داده است، درگیر جنگ میشود.
آلمان به لهستان حمله میکند. تعداد زیادی از لهستانیها اعم از نظامی و غیرنظامی و شهروندان سرشناس و عادی را به اسارت میبرد. عدهای از آنها در زندان بزرگی به نام آشویتس با فلاکت و بدبختی روزگار میگذرانند و دوران سخت و تلخ اسارت را پشت سر میگذارند. عدهای دیگر دهها سال بعد در گورهای دستهجمعی پیدا میشوند. در این میان، افسر پیلکی که ظاهرا یک نابغهی جنگی به تمام معناست، سعی در نفوذ به اردوگاه جنگی آشویتس دارد. او موفق به این کار میشود. او با ناباوری مشاهده میکند اوضاع در این اردوگاه بسیار خرابتر از آن چیزی است که تصور میکرده. جالب است، مطالعهی این کتاب مرا به یاد کتاب «انسان در جستجوی معنا» به نویسندگی ویکتور فرانکل انداخت که آن هم یک کتاب دربارهی امید به زندگی بود. مطالب این کتاب یعنی «اوضاع خیلی خراب است» نوشتهی مارک منسن شباهت زیادی با کتاب مذکور داشت. هردو جنگ نابرابر نازیها و افسران اساس که ناجوانمردانه و غیرانسانی با زندانیان اردوگاه آشویتس برخورد میکردند را روایت میکرد. اما در نهایت به امید و نور منتهی شد. و جالب اینکه با وجود اینکه هردو کتاب در زمینهی جامعهشناسی، شناخت خوبی در اختیار خواننده میگذارند، در زمینهی روانشناسی عالی میتوانند باشند. شوخی و مزاحهای ظریف و کوتاه نویسنده کتاب را از حالت خشک و بیروح خارج کرده و آن را داستانگونه و جالب روایت میکند که به دل منِ خواننده که دوست دارم در کنار مطالعهی یک کتاب جامعهشناسی یک داستان جذاب را با نکتههای طنز نویسنده بخوانم و لذت ببرم، مینشیند.
برگردیم به موضوع کتاب. افسر پیلکی که ظاهرا خیلی مورد علاقهی نویسنده هم هست، بعد از نفوذ به اردوگاه مخوف آشویتس شروع به جاسوسی برای گروهی به نام ارتش سری لهستان که خود قبلا عضو این گروه بوده، میکند. به زندانیان بیمار کمک میکند، یک گروه قاچاق مواد غذایی برای کمک به زندانیان ناتوان و گرسنه راه میاندازد و بالاخره موفق میشود اطلاعات اردوگاه را به خارج برساند. او اولین کسی بوده که موضوع هولوکاست را به جهان خارج اطلاع میدهد. نویسنده از داستان پیلکی بهعنوان نمودی از امید به آینده یاد میکند. در ادامه نویسنده به توضیح مسائل، افکار و انگیزههای روزمرهی زندگی که برای اجتناب از پوچی ذاتی که در تمام زندگی وجود دارد، صحبت میکند. او معتقد است ذهن ما برای زنده ماندن احتیاج به امید دارد و با اینکه در دورانی از رفاه و آسایش زندگی میکنیم، درگیر این فکر هستیم که جهان کاسهتوالت بزرگیست و این فکر در واقع همان حس پوچگرایی و ناامیدی انسان از جهان کنونیست. با وجود تمام پیشرفت، آسایش و رفاه در جهان، محیط زیست در حال نابودی است، افسردگی و اضطراب و آمار خودکشی افزایش یافته و سلاحهای هستهای ساخته شده یا در حال ساخته شدن است؛ و همهی اینها حاصل افزایش ناامیدی در میان نسل کنونیست. ظاهرا از نظر نویسنده پیشرفت و امید رابطهی معکوس با هم دارند و او معتقد است سه اصل مهم میتواند بازگشت به امید و دستیابی به امید را برای انسان فراهم کند:
۱. کنترل داشتن بر زندگی خود،
۲. چیزی که ارزش تلاش کردن داشته باشد،
۳. جامعهای که عضوی از آن هستیم؛
و در فصلهای مختلف کتاب این مطالب را به تفضیل بیان میکند.
بخشی از متن کتاب:
استارتاپها تجارتهای غیرشکنندهاند: بهدنبال راههایی هستند که سریع شکست بخورند و از آن شکستها سود ببرند. فروشندههای موادمخدر هم غیرشکنندهاند: هرچه اوضاع خرابتر شود، مردم بیشتر دلشان میخواهد به فنا بروند. یک رابطهی عاشقانهی سالم غیرشکننده است: بدشانسی و رنج رابطه را قویتر میکند، نه ضعیفتر. افسران کهنهکار معمولا در مورد این حرف میزنند که هرجومرج نبرد، به جای شکستن پیوند میان سربازان، باعث ایجاد و تقویت پیوندهایی میشود که زندگی آنها را تغییر میدهد.
بدن انسان بسته به اینکه چطور از آن استفاده شود، میتواند به هر دو صورت عمل کند. اگر از جایتان بلند شوید و فعالانه بهدنبال رنج بروید، بدن غیرشکننده میشود؛ یعنی هرچه فشار و تنش بیشتری به آن وارد کنید، قویتر میشود. خستگی مفرط بدن در طول ورزش و کار جسمی سخت، عضلات را میسازد و باعث تراکم استخوان میشود، گردش خون را بهبود میبخشد و هیکلتان را زیبا میکند. اما اگر از اضطراب و رنج دوری کنید، مثلا اگر تماموقت روی مبل بنشینید و نتفلیکس تماشا کنید، ماهیچههاتان تحلیل میروند، استخوانهاتان نرم و شکننده میشوند و کمکم ضعیف میشوید.
ذهن انسان هم همینطور است؛ بسته به اینکه چطور از آن استفاده میشود، میتواند شکننده یا غیرشکننده باشد. وقتی ذهن با هرجومرج و نابهسامانی روبهرو میشود، با استنباط اصول و ساختن مدلهای ذهنی، پیشبینی اتفاقات آینده و سنجیدن گذشته، سعی میکند از آن سردربیاورد. به این فرآیند «یادگیری» میگویند که باعث بهترشدن ما میشود و اجازه میدهد از شکست و نابهسامانی سود ببریم.
اما وقتی از رنج دوری میکنیم، وقتی از اضطراب و هرجومرج و غم و نابهسامانی فراری هستیم، شکننده میشویم. آنوقت است که تحملمان برای شکستهای روزمره پایین میآید و زندگیمان باید مطابق با آن کوچک شود تا فقط درگیر همان مقدار کمی از جهان باشیم که از پسش برمیآییم.
در پایان یادآوری میکنم کتاب خوب را خوب بخوانیم! کتابِ اوضاع خیلی خراب است از همان کتابهای خوب است که باید به تفضیل و تفکر و "خوب" بخوانیم و در کنار آن از قدرت قلم و طنزگویی نویسنده لذت ببریم.