ویرگول
ورودثبت نام
سبا بابائی
سبا بابائیچگونه می‌توانم زندگی‌ام را برای شما شرح دهم! بسیار می‌خوانم، زیاد فکر می‌کنم، موزیک می‌شنوم، سخت تمرین می‌کنم و گل‌ها را بسیار دوست دارم.
سبا بابائی
سبا بابائی
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

روزهای سخت

ساعت سه صبح بود که به تختم رسیدم. البته در وسط آشفته بازار بنایی تنها جایی بود که می‌شد روی آن خوابید و استراحت کرد. حالا که می‌نویسم ساعت چهار بعدازظهر است و نیم ساعتی است بیدار شده‌ام.

چقدر همه چیز می‌تواند شبیه چیزی که واقعا هست نباشد و جور دیگری جلوه کند. مثلا الان آدم‌ها حسرت بخورند که وای خوشبحالش سفر بوده و آن هم چه سفری. خوشبحالش دارد خانه‌اش را تعمییرات و نوسازی می‌کند. بله ممکن است از دور همه چیز همینگونه دیده شود. اما در واقعیت هیچ کدام این‌ها مایه‌ی دلخوشی و خوشحالی نباشد. وقتی دردی نادیدنی و ناگفتنی در دلت داری. آن درد که نمی‌توانی و نمی‌خواهی فریادش بزنی. آن که می‌سوزاند و تو نمی‌دانی چه باید کنی تا آرام شوی.

در ظاهر همه چیز آرام است اما نمی‌دانم با آشوب قلبم چه کنم! فکر می‌کردم از این سفر که بیایم دلی سبک خواهم کرد و دردی دوا خواهد شد. چه بیهوده امید بسته بودم، حال که دردی روی همه دردها نصیبمان شده.

بگذریم، شاید زمان کمی کارها را آسان کند و از دردها بکاهد.


تا به حال سفر به این سختی در عمرم نرفته بودم. تمام بدنم خرد و خمیر است. البته شاید برای من اینگونه است. با شنیدن خبری بد خستگی در جسم و جان و روحم ماند و نرفت. شاید دیگران به آن امید که در دل دارند حالشان بهتر و سفرشان زیباتر بوده است.

گوش‌هایم صدای حرکت اتوبوس می‌دهد. در سرم چیزی سوت می‌زند و نمی‌گذارد تمرکز کنم.

کاش می‌توانستم خشم و ناراحتی‌ام را جایی خالی کنم. کاش می‌توانستم بر سر کسی فریاد بزنم. دعوا راه بیاندازم. اصلا کاش می‌توانستم گریه کنم و زار بزنم. چه کنم که هیچ یک در توانم نیست. حتی از شدت غم و اندوه نمی‌توانم اشکی بریزم.


مدام می‌خواهم خودم را بیرون بکشم از این حال اما موفق نیستم و از جمله دوم به بعد باز می‌بینم که رفته‌ام سراغ درد بی درمانم...


به نظرم واقعا تا عاشق کاری نباشی نمی‌توانی خوب و درست انجامش دهی و از انجامش لذت ببری. مثلا حتی کوهنوردی هم می‌تواند در این مثال آورد. اگر خوشت نیاید و تو را به زور ببرند قطعا تمام طول راه غر خواهی زد. ممکن است پایت بلغزد و پرت شوی بعد بیشتر اعصابت خرد شود که اینجا چه می‌کنی. با اینکه از کسی که عاشق اینکار است بپرسی می‌گوید بهترین چیز در طول عمرش همین کار بوده‌ است. حالا اگر دست و پایش هم در این راه شکسته باشد باز هم ازش تعریف می‌کند و لذت می‌برد.

این است فرق کسانی که عاشق این سفر هستند با منی که تقریبا تمام راه را غر زدم و دلم می‌خواست به خانه برگردم.


از اول که اینطور نبودم من هم عاشق این راه بودم. خواستم بنویسم چرا باز پشیمان شدم و حوصله و توانش را در خودم ندیدم.

چه می‌شود کرد! چه می‌توانم بکنم!

در سرم به دنبال راه نجاتی هستم. راه گریزی از این بدحالی و بی‌حالی...

خسته‌ام خیلی خسته فقط همین...

۷ مهر ۴۰۴

پست ۱۲۸

غم اندوه
۷
۲
سبا بابائی
سبا بابائی
چگونه می‌توانم زندگی‌ام را برای شما شرح دهم! بسیار می‌خوانم، زیاد فکر می‌کنم، موزیک می‌شنوم، سخت تمرین می‌کنم و گل‌ها را بسیار دوست دارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید