ویرگول
ورودثبت نام
سبا بابائی
سبا بابائی
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

چالش روز نوشته‌هایم

شنبه ۹ تیر

ساعت تقریبا ۹ صبحه و من با کوهی از کار روزمو شروع کردم.

همزمان کارها رو انجام میدم و در سکوت (منهای صدای گنجشک‌ها) به خودم فکر می‌کنم، به قرارهای جدیدی که خودم با خودم می‌ذارم. به روابطم، به رفتارم، به برنامه‌هام و در کل به زندگیم.

این هفته هم خارج از روتین سابق می‌گذره. کارها از تخمینی که زده بودیم بیشتره و احتمالا تا سشنبه درگیر باشیم. این مدت فعالیت بدنی زیادی داشتم. اما متأسفانه خیلی سر رژیم نبودم.

پس تصمیم گرفتم از لحاظ غذایی و تغذیه این یک هفته رو عین سال‌هایی که کارم خیلی زیاد بود و بصورت هفتگی غذا آماده می‌کردم عمل کنم.

چند مدل غذا آماده می‌کنم و بصورت تفکیک شده بسته‌ بندیشون می‌کنم و داخل یخچال یا فریزر می‌ذارم. اینجوری در زمان صرفه‌جویی میشه و فقط کافیه گرمشون کنم.

درسته غذای تازه خیلی بهتره هم از لحاظ حفظ مواد مغذی و همینطور مزه. اما در شرایطی که خیلی شلوغی این بهترین راهه. اینجوری بهتر می‌تونی رژیم و سبک غذاییت رو حفظ کنی.

چیزایی که آماده می‌کنم، سینه‌مرغ پخته به همراه سبزیجات هست و همینطور عدسی برای شام‌ها...



یکشنبه ۱۰ تیر

ساعت ۷ غروبه و بعد از یک روز کار سخت و مداوم می‌نویسم.

تمیزی خونه حتی تا صبح هم دووم نیورد. مهمون اومد و همه چی ترکید. البته برای کمک اومده بودن و تو باغ هم واقعا کمک کردن. فعلا خونه رو رها کردم، توان انجام هیچ کاری در من نیست.



دوشنبه ۱۱ تیر

همچنان خسته و له، دلتنگ روتین قشنگمم...



سشنبه ۱۲ تیر

همه چیز در نهایت با مکالمه و تعامل حل میشه.

اگه چیزی هست که برات مهمه و بهت انگیزه و انرژی میده ازش کوتاه نیا. اگه اون چیز در راستای بهتر شدن خودت و روحیت و زندگیته ازش کوتاه نیا. اگه باعث میشه حالت خوب باشه و بخندی و از زندگی لذت ببری ازش کوتاه نیا. اگه بهت عزت‌ نفس و اعتماد به نفس میده ازش کوتاه نیا. عزیزمن کوتاه نیا، آقا کوتاه نیا، خانم کوتاه نیااااا...

نذار دیگران کنترلت کنن، بهشون بفهمون که توام مهمی توام برنامه‌هایی داری. می‌خوای تو مسیر خودت رشد کنی و اجازه نمیدی بقیه منحرفت کنن.

بذار رک بهت بگم در آخر خودتی و خودت همه از دورت میرن. پدر، مادر، همسر، دوست، بچه. در آخر فقط خودت رو داری. پس رها نکن خودتو...



چهارشنبه ۱۳ تیر

و انتظار به سر رسید و دل به دلدار رسید.

چی خیلی خوشحالت می‌کنه؟ چی خیلی بهت لذت و شور زندگی میده؟ چی باعث میشه به هیجان بیای؟

حالا تصور کن مدتی اون چیزو ازت بگیرن یا حالا به هر دلیلی از اون چیز دور باشی، چه حسی داری؟

بعد از اینکه دوباره بهش برمی‌گردی چه حسی داری؟

من نسبت به باشگاه و تمرین، اون حس خوشحالی و لذت و هیجان رو دارم. و این مدت که ازش دور بودم واقعا احساس بدی داشتم.

یه جورایی خودمم باورم نمیشد با از سر گرفتن تمرینات تا این حد هیجان‌زده بشم.

نمی‌دونم تمرین بدنسازی رفتین یا نه... وقتی هالتر رو با وزنه بلند می‌کنی و بعدش می‌خوای بذاریش روی زمین، پلیت‌ها با هالتر برخورد می‌کنه و یه صدایی تولید می‌کنه که من عاشق اون صدام :)))))))

بسه دیگه خیلی آب و تابش ندم، فقط بگم که بی‌نهایت بهم خوش گذشت و همه خستگیامو شست برد.

حالا می‌دونی در کل به چی فکر کردم این مدت!

به اینکه همیشه منتظریم تا یه سری کارا انجام شه بعد بریم سراغ اون کاری که دوسش داریم. خب زندگی این مدلی نیست و همیشه چیزی هست که نذاره بری سمت علاقه‌ت.

مثلا چند وقتی هست که منتظرم وقتم خالی شه و بتونم یسری از کتابا که تو لیستم هست رو بخونم. و خب نمیشه.

عمر کوتاهه و در گذر سرعتی فوق تصور ما داره. نمی‌خوام اینجوری بگذره... هنوز نمی‌دونم چطوری ولی پیداش می‌کنم.



پنجشنبه ۱۴ تیر

امروز کار بود و کار و کار... خوشبختانه به موقع تموم شد. اصلا دلم‌ نمی‌خواد آخر هفته‌ها کار کنم ولی گاهی مجبور می‌شم. دو روز اخر هفته واقعا باید به استراحت و با خانواده بگذره. من که اینجوری دوست دارم.



پایان هفته‌ی دوم

اعتماد نفستمرین بدنسازیمسیر رشدمواد مغذیکار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید