Behrad Davoodi
Behrad Davoodi
خواندن ۴ دقیقه·۴ ماه پیش

پاکت سیگار درخت همسایه

نیکوتین خونم 0 شده بود
مرگ مشخصی رو در حال تجربه بودم
از درون به خودم میپیچیدم گوش هایم را گاز میگرفتم چشم هایم را کور میکردم چه چیزی دردناک از درد فراوان تر از کمبود نیکوتین وجود داشت که بچشمش؟! مشخصا هیچی فقط میتونستم خود خوری کنم تا بمیرم.
اینا نوشته های کج و کوله روز اول ترکم بود که توی دفترچه کلاته ام نوشته بودم که دم به دم گاهی بعد از موفقیت اجباری برای ترک اعتیاد بهشون سر بزنم که اوضاع قمر در عقرب اون موقع ام رو حس کنم مجددا و احتمال دوباره معتاد شدن رو از خودم دور کنم...
امروز اولین ماه بدون اعتیاد رو گذروندم و مثل دیروز دوباره سر میزنم به دفترچه ام:
روز دوم:
خون و کف بالا اوردم هنوز هم اینا نمیزارند که برگردم خونه
هرچقدر درمورد دلتنگی مادرم زمانی که من نیستم کنارش گفتم باز هم انگار هیچ به هیچ
به ما زور میکنن که تمیرن های عجیب غریب بریم
روز سوم:
امروز یه تن کار انداختن سرم کلی ظرف شستم حیاط رو مجبور بودم تمیز کنم
اینجا همه چی زوریه ما حق انتخاب نداریم
ترک عادت های تسکین دهنده گذشته اجباری
چشیدن تیرگی های سیاه بختانه از روی درد اجباری
کنار اومد با خودخوری های اجباری
روز چهارم:
سیگار قاچاقی کشیدم
اروم ترم
یک قدم از سر زدن به مرگ خود خواسته دور تر شدم
روز پنچم:
توی دوربین ها لو رفته بودم
حبس شدم توی کلبه غم
بسته شدم به تخت
تقابل میکنم به خوردن های اجباری
روز ششم:
تازه متوجه شدم که کارکن های اینجا مثل کنه هستن
اونقدر خودشونو به ما نزدیک میکنن ولی خوب بخاطرش پول میگیرن
از ما دارن تغذیه میکنن
(اینو که داشتم میخوندم زدم زیر خنده چقدر همچیز رو سخت میگرفتم)
روز هفتم:
هنوز حبس هستم پس بیشتر با خودم حرف میزنم
چه حیف دیگه این حس نمیشه حس های قدیمی که واقعیت های مشخص رو از یاد خودت ببری و سوار قایق های با بادبان بشی و با باد بوی معشوقه های ساختگییمان توی گودال ماریانا غرق بشیم و از فرط ارامش به خواب چند روزه شیرجه بزنیم
روز هشتم روز نهم .....
روز صدم:
چند هفته پیش فرار کردم
رفتم تا میشد رفتم
گرفتنم و باز باید بمونم
خیلی بیشتر از چیزی باید بمونم که نیازه
دیگه حوصله خوندن رو ندارم از دست خود قبلیم کلافه شدم خیلی ادم ضعیفی جلوه میدادم. خوشحالم که دیگه اونطوری نیستم.
بعد از ترک با خیلی ادم های خوبی اشنا شدم
و حتی الان توی رابطه عاشقانه ای هستم که خوب خوشحالم واسه ی خودم
امروز عصر قراره به عنوان یکی از افرادی که اعتیاد رو ترک کرده برم توی یک همایش شرکت کنم و با افرادی مثل خودم و حتی اونایی که ما رو مجبور میکردن کار هایی بکنیم که نمیخوایم معاشرت کنم و از این حرف ها
مادرم هم قراره همراهم بیاد که طبق گفته هام بخاطر اون بود که سعی کردم اعتیاد رو ترک کنم و واقعا هم بودنش برام حالت مشوقانه ای داشت تو اون زمان.
چند ساعت بعد:
تازه همایشمون تموم شده دارم مادرم رو به خونش برمیگردونم توی راه اتوسا زنگ زد گفت باید چند مورد وسایل بخرم ببرم خونه چون قراره یه جشن نوظهور در باب عاشقانه هایمان دوتایی با چند رقم از دوست های عزیزمان داشته باشیم که این روز رو چه عرض کنم هفته رو خودش به تنهایی میسازه و من هم که خدا خواسته سریع میخوام برم و انجام بدم.
امروز روز جشن هست علی و امیر با همسرهایشان و دوتا از دوست های اتوسا البته ان ها هم با هسرهایشان اومدن تا نصفه تیره اسمون این شبانه رو با هم بگذرونیم.
وسط های جشنه ساعت نمیدونم چی اخه ساعت دیشب تا الان خوابیده
دارم ظرف های چینی کر و کثیف رو میشورم
و قراره بعدش کمک کنم توی درست کردن شام
شام کدوی سرخ شده و ماکارونی داریم
با دسر و این حرف ها
.....
شام رو خوردیم و کمی گپ زدیم و دیگه بعدش بچه ها رفتن
-بهراد؟
-الللللللللللللللللللللو بهراد زنده ای؟
-چند روزی میشه که چیزی ننوشتم مشکلاتی داشتم ببخشید
-چه مشکلاتی داداش تو توی دپرسیت هم سر ما خالی میشدی
-رابطه ام دچار مشکلاتی شده بود تصمیم گرفتیم که دیگه با هم نباشیم
-ای بابا
-اره خلاصه بعد از اونم هم یکم گفتم از فضای مجازی این چیزا دور باشم یکم بتونم خودمو جمع کنم
-اشکال نداره
-من خسته است باید برم شامم رو بخورم فعلا
-برو داداش نیاز بود هستم میتونیم بریم بیرون
-....
پیامی که هیچوقت داده نشد
الان مدتی هست که مونولوگ هایی از زندگی ام رو توی روز های متفاوت روی این دفتر بیان میکردم که شاید خالی بشم دوباره برگشتم به حالت معتادیم ولی الان دارم با غم کلنجار میرم
این چند روزه خاطره های دردناکی دنبال کلید هستن که وارد چار دیواری مغزم بشن ولی من نگران نیستم چون اونا یچوقت پیداش نمیکنن
چند روز بعد:
متوجه شدم که خیلی سخت تر از این حرفاس که بخوام با امید به خودم از دست درد فرار کنم
امروز سعی کردم با اهنگ گوش دادن رفتن به باشگاه حال و هوام رو عوض کنم ولی فایده ای نداشت
الان تقریبا ظهره دارم از باشگاه برمیگردم همیشه با دوچرخه میرفتم و میومدم ولی امروز پیاده ام
سر کوچه که رسیدم اسیر زیبایی طبیعی درخت همسایه بغلیم شدم
سبزی برگاش به چشمم نمیومد چون زمستون بود
چیزی که جذبم کرده بود پاکت سیگار پلمب ول شده وسط چهار پنچ تا علف پژمرده دم درخت بود
.....


عجیب غریبفضای مجازیدرخت همسایهپاکت سیگار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید