گاهی عاشق افراطی زخم هایم می شوم ، به قدری که فراموش می کنم ... سفال بدون ضربه . سنگ بدون تراش ، بوم بدون رنگ . انسان متعالی انسانی نیست که زخم ندارد ، انسانی ست ، زخم را فهمیده ، و در پی زخم بعدی می کوشد . او نه شِکوه می کند و نه افتخار . او فقط هست ، همانند درخت سیبی . او شکوفه هایش را می ریزد و به شکوفه های پژمرده ی بر زمین ، خیره می شود. او شکوفه ها را رها می کند و زخم را می پذیرد تا جانش توان رقص سیب های سرخ را بیابد .