ویرگول
ورودثبت نام
شاهین نبگانی
شاهین نبگانی
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

شاهین نبگانی

یوم خاص
یوم خاص


هوا سرد بود،لباس گرمی تنش نبود،نه اینکه نمی خواست لباس گرم بپوشه...نه اینکه سرما رو حس نمی کرد...نه فقط لباس گرمی نداشت تا تن سردش رو باهاش گرم کنه.
تو خودش مچاله شد و کمی به حلب روغنی که آتیشی توش به راه بود نزدیک شد.
ایوب لگدی به پاش زد و گفت:برو اونور .
با حسرت به بساطشون خیره شد.
بینی اش رو بالا کشید،سرما نخورده بود،اما بی حال بود،تموم تنش درد می کرد ....

شاهینخدازیباخوبیطبیعت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید