شاهین نبگانی
شاهین نبگانی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

شاهین نبگانی

فی احواز
فی احواز

هوا سرد بود،لباس گرمی تنش نبود،نه اینکه نمی خواست لباس گرم بپوشه...نه اینکه سرما رو حس نمی کرد...نه فقط لباس گرمی نداشت تا تن سردش رو باهاش گرم کنه.
تو خودش مچاله شد و کمی به حلب روغنی که آتیشی توش به راه بود نزدیک شد.
ایوب لگدی به پاش زد و گفت:برو اونور .
با حسرت به بساطشون خیره شد.

اللهمحمدعلیشاهین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید