<<مریم گل دست>>
《نقد و بررسی ماجرای نیمروز》ساخته محمدحسین مهدویان
ماجرای نیمروز» فارغ از این که بهترین فیلم سیاسی تاریخ سینمای ایران است، چه از نظر قصهپردازی و چه ساختار، یک درام جاسوسی درجه یک است.
داستان فیلم ماجرای نیمروز از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و با خواندن بیانیهی مجاهدین شروع میشود که خواستار حضور در ساختار قدرت هستند و تهدید به حملات مسلحانه میکنند. همین که قصه از این تاریخ شروع میشود نشاندهندهی هوش مهدویان است. نکتهی مثبت دوم این است که مهدویان قصه را از زاویهی دید ماموران اطلاعات نشان میدهد.
نیروهای امنیتی برخلاف بقیه فیلمهای این سالها کاراکترهایی با نقاط دید متفاوت هستند. یکی معتقد به حمله، آن یکی طرفدار مدارا. یکی مشکوک به همه آن یکی مومن به همهی نیروهای اطرافش با اعتماد کامل به آنها. همهی درنهایت البته خیلی ظریف اشاره میشود که کاراکتر جواد عزتی که کمحرف است و سرش به کار خودش و دائم دیگران را زیرنظر دارد بیشتر از بقیه حق داشته و هوشیارتر بوده است.
اینها عادت دارند چنتا از آدماشون رو سرخ کنند تا نفوذیشون سفید بمونه» این دیالوگی است که رحیم (احمد مهرانفر) درباره دشمنانشان در فیلم میگوید. فیلم ماجرای نیمروز درباره تضاد بین ایدئولوژیهاست. در سازمانهای ایدئولوژیک هدف سازمان مهمتر از افراد است و همین مسئله جنگ بین دو گروه را در فیلم پیچیده میکند. خواهر به خواهر رحم نمیکند. دوست قدیمی نارفیق میشود. مؤمن انقلابی نفوذی و رییسجمهور فراری. گذاشته شده است.
زیاد بودن شخصیت در یک درام سیاسی باعث میشود تا فرصت پرداختن به همه شخصیتها به شکل عمیق وجود نداشته باشد اما نشانههایی که هوشمندانه برای هر شخصیت انتخاب شده از اسم گرفته تا نحوه لباس پوشیدن، شوخی با ریش فابریک و حتی نحوه راه رفتن یا ایستادن، همگی جزیی از شخصیت پردازی هستند.
نکته ی زیبای فیلم این است که حامد در انتهای داستان زمانی که مقابل معشوقه خود سهیلا قرار میگیرد هنوز عاشق است. برای او فرد بالاتر از ایدئولوژی سازمانیاش قرار میگیرد و عشق در مبارزه با تضاد ایدئولوژیک برنده است و این یعنی دقیقاً نقطه مقابل تصمیمگیری سهیلا است. تصمیم بر شلیک نکردن و در مقابل تیر خوردناش در حالی که چند لحظه بعد متوجه میشویم سهیلا سیانور در دهانش گذاشته شخصیت ویژهای از حامد به ما معرفی میکند و درونیاتاش بر ملا میشود.
انتخاب شخصیت شناخت تازهای به مخاطب میدهد و این انتخابها درام را جذاب و نفسگیر میکند.
یکی از بهترین ایدههای فیلم که با ضرافت پیاده شده و مضمون اثر را شکل میدهد موقعیتی است که برای کمال رخ میدهد. او در یک درگیری خیابانی شاهد تیر خوردن یک کودک میشود و در آن حین بیش از همه مدت فیلم او را عصبی و خارج از کنترل میبینیم. تعصبی که او بر کودک دارد نشأت گرفته از اعتقادی درونی است که شخصیتاش را میسازد. انتخاب کمال برای عصبانی شدن به ما میگوید که او چگونه فکر میکند و چه شخصیتی است که کاشت مناسبی برای انتهای داستان است در انتهای داستان زمانی که پس از حمله به خانه تیمی متوجه میشوند که نوزادی که بچه مسعود رجبی است زنده مانده است. پایانبندی داستان در یک نمای باز و گروهی که دور هم جمع شده و مشغول بازی با کودک هستند پیشنهاد فیلمساز برای مواجهه با دشمن داخلی است. کودک بیگناه بخشیده میشود حتی اگر فرزند رییس منافقین باشد.
. برای مثال شخصیت مسعود کشمیری که در انتهای داستان نفوذی بودنش اثبات میشود در ابتدای فیلم معمولاً پشت به دوربین قرار گرفته و این رازی پنهان مانده را به ما نشان میدهد. حضور عباس در نیمه ابتدای فیلم در قابها، محافل و بحثها و سکوت عجیبش کاملاً نشاندهنده شخصیت نفوذیاش است.
شکل دیالوگنویسی فیلم نیز مناسب یک درام سیاسی است. شخصیتها خلاصه حرف میزنند. دیالوگها درام را پیش میبرند و هویت مستقل هر شخصیت در نحوه حرف زدن آدمها با یکدیگر بر ملا میشود. برای مثال در لحظه نفسگیری که صادق، عباس را نفوذی معرفی میکند رحیم دیالوگی جذاب و هوشمندانه میگوید: «برای منم بپا گذاشتی؟» جدا از آنکه ما متوجه ناراحتی رحیم از اتفاقی که افتاده و شوکش از حادثه میشویم نوعی تضاد دیدگاه هم بین دو شخصیت برملا میشود. پاسخ صادق با ضرافت بسیار ختم سکانس است و ایدئولوژی موفق برای گذر از بحران را شرح میدهد: «برای خودمم بپا گذاشتم.» نمونه یک دیالوگ نویسی موفق که ضرباهنگ دارد، هیجان میبخشد، کشمکش را افزایش میدهد.
با نگاه موشکافانه میتوان فهمید که شکل قرارگیری بدن، نحوه دیالوگ گفتن، جهتی که بازیگران به آن نگاه میکنند نکاتی از میزانسن است که بسیار بر حس صحنه اثرگذار هستند. ماجرای نیمروز فیلمی است وابسته به میزانسن.
فیلم «ماجرای نیمروز: ردخون» در ادامه فیلم «ماجرای نیمروز» به فعالیتهای گروه مجاهدین میپردازد. فضای کلی این فیلم به فیلم «ماجرای نیمروز» بسیار نزدیک است.
نقد و بررسی فیلم 《ماجرای نیمروز_رد خون》
محمدحسین مهدویان به عنوان یک کارگردان مستند وارد سینما شد و همین قضیه هم باعث شد که او حداقل در سطح ایران، کارگردان صاحب سبکی باشد. مهدویان با ایستاده در غبار شناخته شده شد و مسیرش را با فیلم خوبی مثل ماجرای نیمروز ادامه داد و ردخون در ادامه ماجرای نیمروز است.
رد خون درباره اتفاقاتی است که در عملیات مرصاد رخ داد. عملیات مرصاد به بعد از امضای صلح میان ایران و عراق برمیگردد. دولت صدام حسین با پشتیبانی از گروه مجاهدین خلق که پایگاه آنها در عراق قرار داشت، یک حمله نهایی علیه ایران را ترتیب دادند که هدف آن نفوذ در خاک ایران و تسخیر تهران بود. این عملیات در نهایت با شکست مجاهدین خلق و بسته شدن پرونده جنگ هشت ساله به پایان رسید.
در رد خون ما به دل ماجرای عملیات مرصاد سفر میکنیم. نیروهای ایران متوجه میشوند که گروه مجاهدین خلق در جبهههای داخلی نفوذ کردهاند. برای جلوگیری از رخ دادن این عملیات، ۲ مامور ایرانی به بغداد عازم میشوند تا با کشتن عباس زریباف که فرمانده این عملیات بود، از رخ دادن این عملیات جلوگیری کنند.
مهدویان به خوبی توانسته فضای متشنجی که در عملیات مرصاد بین نیروهای خودی و دشمن وجود داشته را به تصویر بکشد و با ریتم خوبی داستان فیلم را تا انتها پیش ببرد. کاراکترهایی قسمت قبلی ماجرای نیمروز مثل صادق (جواد عزتی) و کمال (هادی حجازیفر) بازگشتهاند و هر کدام این بار فرصت بیشتری برای شخصیت پردازی پیدا کردهاند.
برای مثال شخصیت کمال که پیش از این او را به عنوان یک فرد عصبانی، یکدنده و عملگر میشناختیم در این فیلم جلوه منطقی بیشتری پیدا میکند. در واقع مهدویان در این فیلم او را بارها در دو راهیهای مختلفی قرار میدهد و انتخابهای کمال و تردیدی که او دچار آن میشود این شخصیت را به درجه بالاتری از پختگی میرساند. البته چنین حکمی در مورد تمام کاراکترهای رد خون صدق نمیکند، برای مثال مشخص است که شخصیت مسعود تنها به این خاطر که در قسمت اول محبوب بوده، این بار هم در دل داستان گنجانده شده و نمیتوان دلایل منطقی برای حضور او در داستان پیدا کرد.
در واقع اشتباه مهدویان در رد خون این است که به جای آن که سعی کند مفاهیم را با استفاده از دیالوگ منتقل کند از یک سری شخصیتهای تیپ مانند استفاده کرده. برای مثال شخصیت به شخصیت مسعود توجه کنید. او به جز این که نماینده گروهی از افراد ریاکار در جامعه باشد، هیچ نقشی در داستان فیلم ندارد و همین قضیه را میتوان به تعداد دیگری از کاراکترهای رد خون هم بسط داد.
در کل رد خون در بعضی از بخشهای خود از پسوند اضافه «ماجرای نیمروز» که در اسم فیلم حضور دارد و کاراکترهایی که تنها به دلیل فروش بیشتر به فیلم اضافه شدهاند ایراداتی دارد اما فیلم فوق العاده ای است و مهدویان در ساخت و ارائه یک داستان پر تنش موفق است و همین دلیل هم باعث میشود که این فیلم را یکی از آثار خوب سینمای ایران بدانیم
رد خون در فضاسازی و ایجاد یک شرایط روانی درگیرکننده که مخاطب را تا انتها نگه دارد، بسیار موفق عمل میکند. کارگردان این کار را با قصه عاشقانه میان سیما و افشین به جریان انداخته است. در واقع تفاوت عقیدتی میان سیما و افشین در تضاد با عشقی است که میان این دو کاراکتر وجود دارد و همین جدال عشق و منطق میان این دو و درگیرهای ذهنی متفاوتی که این کاراکترها برای احترام به عقایدشان یا وفادار ماندن به عشقی که دارند تجربه میکنند، مخاطب را چندباری غافلگیر میکند؛ غافلگیریهای جالبی که باعث میشوند حس تعلیق در تمام لحظات فیلم وجود داشته باشد.
مهدویان از کاراکتر سیما یک استفاده جالب دیگری هم میکند. در واقع او دلیلی است که ما بیشتر با اتفاقات درون گروه مجاهدین خلق آشنا شویم و فضای این گروه را قبل و در جریان عملیات مرصاد درک کنیم. همانطور که گفتم، مهدویان مهارت بالایی در فضاسازی اتفاقات وقعی دارد و به همین دلیل تصویری که او از این گروه و فضای حاکم بر آن ترسیم کرده، از لحاظ سینما واقعا قابل تحسین است.
در کل میتوان گفت یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینما ایران است.