ویرگول
ورودثبت نام
satar
satar
خواندن ۷ دقیقه·۲ سال پیش

نقد وبرسی انیمیشن قرمز شدن



کمتر شخصی را می‌توان پیدا کرد که با استرس‌ها و اضطراب‌های دوران نوجوانی آشنا نباشد. اصلا آیا چنین فردی وجود دارد؟ گاهی وقتی به دنیا می‌نگریم، به نظر می‌رسد که همه حداقل در بخشی از زندگی خود گرفتار «تلاش بی‌پایان برای جلب رضایت» هستند؛ جنگیدن مداوم برای دیده شدن و شاید حتی «کافی بودن».

این نبرد می‌تواند بدون سروصدا و پشت لبخندهای ظاهری در جریان باشد؛ با استرس‌های پنهان‌شده در وجود انسان از قضاوت افراد ناشناس درباره‌ی ظاهر او یا موضوعات جدی‌تر مانند انتظارات اشخاصی همچون پدر و مادر. گویا همه انقدر خواسته‌های خود از تو را مشخص کرده‌اند و باید به این انتظارات پاسخ بدهی که هیچ راهی جز نقش‌آفرینی وجود ندارد. البته که در این بین، تلاش انسان برای راضی کردن خود نیز می‌تواند یک جنگ دردناک و مداوم باشد.

سینما به‌لطف بهره‌برداری از داستان‌گویی استعاری و ترکیب آن با تصویرسازی‌هایی که کیلومترها جلوتر از کلمات قدم می‌زنند، قدرت ویژه‌ای برای همدردی با انسان‌های مختلف دارد. به همین خاطر یک فیلم می‌تواند حتی بدون پایان خوش، حال‌خوب‌کننده باشد. چون جایی میان آن همه استعاره به یاد بیننده می‌آورد که در این نبردها تنها نیست. اما به‌جای اینکه چنین کاری را با بیان مستقیم جمله در صورت مخاطب انجام بدهد، شخصیتی قابل هم‌ذات‌پنداری را معرفی می‌کند.

Turning Red متعلق به این جنس از سینما است و فارغ از اینکه چه‌قدر از لحاظ ماندگاری به برترین آثار پیکسار نزدیک یا از آن‌ها دور شده، با وفاداری به یکی از اصول معنایی آثار این استودیو موفق به داستان‌سرایی درست می‌شود.


هوشمندی این اثر از همان اسم‌گذاری فکرشده‌ی انیمیشن پیدا است؛ «قرمز شدن». چه‌قدر ما انسان‌ها در شرایط احساسی متفاوتی سرخ می‌شویم! این عبارت عملا طیف وسیعی از احساسات مثبت و منفی را توصیف می‌کند؛ از شرم و خشم تا ذوق کردن. فرقی ندارد که به چه دلیل و به چه شکل، رنگ صورت انسان این‌گونه تغییر کند. در هر حالت، تغییر به چشم می‌آید.

افرادی که از آدم انتظار عملکرد بی‌نقص ربات‌گونه را دارند، از این رنگ قرمز متنفر هستند. زیرا رنگ رخسار خبر می‌دهد از سِر ضمیر. افراد مختلف وقتی به این قرمزی نگاه می‌کنند، خواسته یا ناخواسته به یاد می‌آورند که با یک انسان روبه‌رو هستند؛ انسانی که می‌تواند آسیب‌پذیر، عاشق، افسرده، خسته یا پرانرژی باشد؛ انسانی که احساس در وجود وی جریان دارد و قرار نیست هر روز نقش‌های خود در زندگی همه را به شکل بی‌نقص بازی کند.

افراد گوناگون و شاید به‌خصوص بچه‌هایی که در نوعی از شرایط خانوادگی بیش از حد سخت‌گیرانه بزرگ می‌شود، بارها با این وحشت مطلق از بروز احساسات دست‌وپنجه نرم می‌کنند. پس با اینکه زنده هستند، ترجیح می‌دهند که دربرابر چشم بسیاری از افراد و مثلا والدین در نقش همان ربات متمرکز و موفق فرو بروند که هرگز رنگ صورت وی دچار تغییر نمی‌شود؛ گویا هرگز احساسات در وجودشان فوران نمی‌کند و هرگز تصمیم احساسی نمی‌گیرند.

داستان انیمیشن Turning Red درباره‌ی می لی (Mei Lee) است؛ دختربچه‌ای ۱۳ساله که به خاطر یک نفرین خانوادگی، ناگهان می‌فهمد که بروز هرگونه احساسات شدید می‌تواند او را تبدیل به یک پاندا قرمز بزرگ کند.


پیکسار در برخی از بهترین داستان‌گویی‌های سینمایی خود، استعاره‌ی قرارگرفته در عمق داستان را همان ابتدا به مخاطب معرفی می‌کند. چون این استودیو به‌دنبال داستان‌گویی پیچیده‌ای نیست که هر مخاطبی بعد از مدت‌ها موشکافی آن تازه بتواند متوجه ارزش محتوایی اثر شود.

استعاره‌های پیکسار در خدمت ارائه‌ی بهترین و ساده‌ترین پیام‌های دل‌نشین به مخاطب بدون شعاری شدن اثر هستند. به همین خاطر Turning Red هم ابایی از رو بازی کردن ندارد و از تاکید روی نمادهای قرارگرفته در داستان لذت می‌برد. این خودآگاهی سبب می‌شود که در عین آشنایی بسیار زیاد بسیاری از مخاطب‌ها با اصل قصه و اهداف آن، نخستین ساخته‌ی بلند کارگردانی‌شده توسط دومی شی اثری با فرم سینمایی مناسب باشد و روی پای خود بایستد.

(از این‌جا به بعد مقاله، بخش‌هایی از داستان انیمیشن Turning Red را اسپویل می‌کند)


نزدیک بودن نمادسازی اصلی فیلم به درک تماشاگر سبب می‌شود که کارگردان فرصت زیادی برای مانور دادن روی جزئیات داشته باشد؛ تا بتواند همان‌قدر که می‌خواهد، به استعاره‌ی خود شاخ‌وبرگ بدهد. در دل این فرصت، قدرت انیمیشن‌سازی پیکسار فوران می‌کند و تصویرسازی‌ها به زیبایی قصه می‌گویند. برای نمونه تماشاگر بارها قبل از تبدیل شدن به پاندای قرمز هم جلوه‌ی سرحال و شاد مِی را دیده است. اما وقتی او به‌عنوان یک پاندا با خوشحالی در خیابان نعره می‌زند، کاملا مشخص است که او باید مدت‌ها ابعادی از وجود خود را مخفی می‌کرد. آن فریاد اغراق‌آمیز و ترکیب‌شده با درشتی ناگهانی چشم‌ها، به مدیوم انیمیشن تعلق دارد. مِی بالاخره می‌تواند اندکی از هویت پنهان‌شده زیر تخت را نشان دهد.


در عین حال، فیلم نگاهی ساده‌لوحانه به موضوع ندارد. ماجرای تبدیل شدن مادر مِی به پاندای خطرناک و آسیب دیدن مادربزرگ به خاطر او، یادآور این حقیقت است که در جامعه‌ی امروز واقعا همه به یک اندازه برای نمایش تمام‌وکمال احساسات خود آماده نیستند. گاهی فراتر رفتن از تمامی حد و مرزها می‌تواند برای برخی از افراد کاملا غیر قابل کنترل باشد و آسیب‌هایی جدی به اشخاص گوناگون بزند.

فیلم‌ساز با هوشمندی به سرعت سر نخ داستان‌گویی استعاری را به‌دست مخاطب می‌دهد و حالا بیننده انتخاب می‌کند که تا کجا مایل به کشیدن آن است. چرا نوجوان‌ها به این سرعت پاندا را در آغوش می‌کشند؟ چه‌قدر ساده دختری که هنوز در زندگی شخصی موفق به ابراز هویت کامل خود در خانه نشده است، خیلی خوب می‌تواند برای آن‌ها خود نماد زیبایی و آزادی باشد.

البته که وقتی شخصیت در مرکز توجه قرار می‌گیرد، این نمایش کامل و بی‌پرده‌ی احساسات می‌تواند برای او گران تمام شود؛ مانند زمانی‌که با فاصله‌گیری از نقش‌های عادی و همیشگی، ناگهان به‌طور کامل کنترل خود را از دست می‌دهد و به یکی از دانش‌آموزها حمله‌ور می‌شود. در آن لحظه دیگر هیچ‌کس طرفدار پاندا قرمز نیست.

تعلق هر اثر به مدیوم هنری خود از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. زیرا نشان می‌دهد که هنرمند با درک کامل از سبک مورد نظر خود برای تولید فیلم به سراغ آن رفت. پیکسار بارها و بارها قصه‌هایی را روایت کرد که بدون شک بدون انیمیشن‌سازی این استودیو نمی‌توانستند حتی به جایگاه فعلی خود نزدیک شوند. خوش‌بختانه باید گفت که چه وقتی قدم‌های پاندا مادر کل محیط را به لرزه درمی‌آورد و چه زمانی‌که مِی بارها در اتاق بین فرم‌های پاندا و انسان جابه‌جا می‌شود، به‌سادگی می‌توان Turning Red را با تمرکز روی هویت انیمیشنی آن ستایش کرد.

(پایان اسپویل)


جدا از پرداختن به تمام نقاط قوت انیمیشن Turning Red پیکسار، نباید یکی از کمبودهای آن را فراموش کرد؛ کمبودی که نه به خود محتوا و نه به نحوه‌ی ارائه‌ی محتوا، بلکه به عدم وجود تناسب کامل بین این دو مربوط می‌شود. واقعیت این است که برخلاف برترین انیمیشن‌های پیکسار که از گستردگی این جنس از آثار برای خلق فیلم‌هایی مناسب برای همه بهره می‌برند، Turning Red گاهی حتی مطمئن نیست که کدام مخاطب را هدف می‌گیرد.

از یک طرف هیچ شکی وجود ندارد که بحث‌های مفهومی این روایت عملا کارکردی برای مخاطب خردسال ندارد و حداقل تماشاگرهای نوجوان به بالا را هدف می‌گیرد. از آن سو طی چندین و چند سکانس انیمیشن می‌بینیم نوع داستان‌گویی آن‌چنان با سلایق طبیعی بسیاری از افراد قرارگرفته در گروه مخاطب‌های هدف، جور درنمی‌آید. ماجرا هرگز در حدی نیست که تجربه‌ی اصلی را شدیدا خراب کند. اما بدون شک وجود این ناهماهنگی نه‌تنها تعداد تماشاگرهای اصلی اثر را پایین می‌آورد، بلکه میزان اعتماد برخی از مخاطب‌ها به عمق داستان‌گویی انیمیشن را هم کاهش می‌دهد.

«قرمز شدن» به خاطر وجود نوعی تضاد بین بحث‌های داستانی و لحن قصه‌گویی، در مقایسه با برترین آثار پیکسار واقعا تعداد کمتری از مخاطب‌ها را هدف می‌گیرد

بااین‌حال نباید از یاد برد که پرداختن درست فیلم‌نامه به اصول، عقاید و رفتارهایی که می‌تواند در یک خانواده‌ی دو ملیتی در جریان باشد، مِی لی را واقعی‌تر می‌کند. همین واقعی بودن توانایی ایجاد ارتباط لازم بین مخاطب و اثر را دارد.

چون به شکلی واضح سبب می‌شود که خود فیلم بیشتر از منابع الهام آن به چشم بیایند. تنظیمات داستانی مناسب، جسارت در به تصویر کشیدن شخصیت اصلی و انیمیشن‌سازی تماشایی پیکسار کنار نکات مثبت دیگری همچون موسیقی متن لودویگ گورنسن کاری کردند که آن «گروه مخاطب نسبتا خاص و مشخص انیمیشن قرمز شدن» بیشتر از حالت عادی، تعدادی قابل‌توجه از انسان‌ها را در خود جا بدهد.


درخشان‌ترین نکته درباره‌ی داستان‌گویی Turning Red را می‌توان عدم تلاش کورکورانه برای ارائه‌ی راه‌حل دانست. گاهی یک تصویرسازی ساده با تمرکز روی ابعاد شخصی زندگی یک نفر می‌تواند به بهترین شکل ممکن، میلیون‌ها نفر را به سمت‌وسوی تفکر درست راجع به نبردهای درونی و بیرونی سخت خود ببرد.

همین که Turning Red در پایان‌بندی مناسب خود به خوبی درک می‌کند که برخورد دو انسان متفاوت و گره‌خورده به یکدیگر می‌تواند راجع به موضوع یکسان شدیدا متفاوت با هم باشد، نشان می‌دهد که استودیو Pixar شرکت دیزنی همچنان تیمی است که به آدم‌ها اهمیت زیادی می‌دهد. همین ما را بس

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید