ویرگول
ورودثبت نام
واگویه وار / حسام الدین نظام
واگویه وار / حسام الدین نظامواگویه وار، نجواهای خاموش ذهن در جستجوی آرامش؛ یادداشت‌هایی از گفت‌وگو من با من . جایی برای واگویه‌های بی‌پایان، برای افکاری که در سکوت گل می‌کنند. واگویه وار به اعماق اوقیانوس و تپش‌های ناپیدای روح.
واگویه وار / حسام الدین نظام
واگویه وار / حسام الدین نظام
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

میان واگویه : " خاطرات عشق نویسی..."



یادش بخیر، دوران دبیرستان! یکی از خنده‌دارترین و در عین حال شرم‌آورترین سلسله تجربیاتم مربوط به نوشتنه؛ زمانی که برای ملت نامه‌های احساسی و عاشقانه می‌نوشتم. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم انشای خوبم به یه دردسر خنده‌دار و البته عاشقانه تبدیل بشه! از همون بچگی، خوب نوشتنم خیلی خوب بود و همه، از معلم‌ها گرفته تا بچه‌ها، اینو می‌دونستن. ولی داستان از جایی شروع شد که یه روز یکی از بچه‌های مدرسه با یه قیافه جدی و رازآلود اومد پیشم.

گفت: «حسام، می‌شه یه نامه عاشقانه برام بنویسی؟»

گفتم: «داداش، من چی از این چیزا سر در میارم؟! من حتی با دخترای فامیلمون هم حرف نمیزنم. جنس مخالف ندیده ام »

خب راستش رو بخواید، خودمم مونده بودم. من که اون زمان عشق رو یه تجربه عرفانی می‌دونستم، با عشق‌های زود گذر بچه سالانه مثل «خیار توی قورمه‌سبزی» برخورد می‌کردم؛ نمی‌فهمیدم چطور این دوتا با هم جور می‌شن! هر وقت بچه‌ها از نگاه‌های عاشقانه و لحظه‌ای که «قلبشون ریخت» حرف می‌زدن، تو دلم می‌گفتم: «قلبت ریخت؟ کمتر پیاز و زردچوبه و... بخور و...!»

با این حال، اون رفیقم پافشاری کرد و گفت: «حسام، تو خیلی کتاب و داستان و شعر و ... می خونی فقط یه نامه ساده بنویس. تو بهتر از هر کسی می‌دونی چی کار کنی!»

این‌قدر با اطمینان گفت که انگار قرار بود نوبل ادبیات ببره. منم که که خوب کلا اهل دردسر بودم، قبول کردم. هرچند اون موقع حتی یک کلمه هم با هیچ دختری حرف نزده بودم، ولی غرور انشاییم اجازه نمی‌داد نه بگم!

رفیقمو بردم کتابخونه، نشستیم و شروع کردیم به بارش فکری. گفتم: «خیلی ساده هر چیزی رو به چیزی تشبیه کنیم.»

شروع کردم: «محبوب عزیزتر از جانم، چشمانت چون... قدت همچون... صدایت مانند...»

الان که فکر می‌کنم، اون متن شتر-گاو-پلنگی رو یادم میاد و خنده‌ام می‌گیره! اما بالاخره نامه تموم شد و رفیقم پر از ذوق و شوق نامه رو برد.

یه هفته بعد، زنگ تفریح اومد طرفم، انگار دنیا رو فتح کرده بود. گفت: «حسام، قبول کرد! گفت نامه‌ات خیلی با احساسه!» خوب عیب نداشت خواننده هم خداروشکر نوب بود

من که داشتم با خودم فکر می‌کردم چی شد، تازه به یه استعداد مخفی در نویسندگی پی بردم.

از اون به بعد دیگه نامه‌نوشتن برای بچه‌ها افتاد گردن من. یکی برای روز مادر نامه خواست، یکی برای تولد، یکی برای رفیقش که قهر کرده بود. حتی یه بار یکی گفت: «برای دو نفر نامه می‌خوام، ولی یه جوری که هر دو فکر کنن خاص خودشونه!»

گفتم: «داداش، عشق می‌خوای یا شعبده‌بازی؟! و یک عالمه فحش بد»

یه بارم معلم ورزش اومد پیشم و گفت: «شنیدم نامه‌هات خیلی حرفه‌ایه. برای تولد خانمم یه نامه عاشقانه می‌خوام، ولی یه جوری باشه انگار خودم نوشتم!»

گفتم: «آقا، مطمئنید من از مدرسه اخراج نمی‌شم؟!»

کار به جایی رسید که بچه‌های سال بالایی و حتی رشته‌های دیگه هم می‌اومدن پیشم. یه دفتر چک‌نویس داشتم که توش ایده‌ها رو می‌نوشتم، اما یه روز یکی از حسودای مدرسه زیرآبمو زد. ناظم اومد تو کلاس، دفترمو برداشت و گفت: «این دیگه چیه؟!»

ورق زد و دید پر از نامه‌های عاشقانه و یه سری فلسفه‌های عجیب و غریبه. خلاصه، کسب‌وکارم توقیف شد!

اونجا فهمیدم شاید خودم عشق رو تجربه نکرده باشم، ولی فهمیدم می‌شه از طریق ملت خیلی چیزها رو تجربه کرد‌.

عشقنامهاعترافدردسر
۵
۲
واگویه وار / حسام الدین نظام
واگویه وار / حسام الدین نظام
واگویه وار، نجواهای خاموش ذهن در جستجوی آرامش؛ یادداشت‌هایی از گفت‌وگو من با من . جایی برای واگویه‌های بی‌پایان، برای افکاری که در سکوت گل می‌کنند. واگویه وار به اعماق اوقیانوس و تپش‌های ناپیدای روح.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید