واگویه وار / حسام الدین نظام
واگویه وار / حسام الدین نظام
خواندن ۳ دقیقه·۲۳ روز پیش

واگویه دوازدهم : "واگویه شوکران زندگی"


‍ جام شوکران، اون جام تلخیه که تو تاریخ اسمش با مرگ سقراط گره خورده. یه فنجون زهر که خودش انتخاب کرد بنوشه، نه برای این‌که تسلیم بشه، نه برای این‌که از چیزی بترسه. برای این‌که آزاد باشه، برای این‌که پای حرفاش وایسه. شوکران همون زهر تلخیه که توش فلسفه، آزادی و مرگ با هم مخلوط شدن؛ یه جرعه که آدمو از زمین می‌کنه و به ابدیت می‌بره.


گاهی زندگی عین اون جام می‌مونه . تهش آدم می‌دونه این مسیر به کجا ختم می‌شه، اما باز جام رو بالا می‌بره و لب می‌زنه. نه از روی نادونی، نه از روی ضعف. از روی یه جور پذیرش. یه پذیرش عمیق که انگار تو عمق وجود همه‌مون خوابیده.


تو لحظه‌های سخت، انگار دارم جام رو با دستای خودم بلند می‌کنم. شیرینی‌های زندگی رو نوشیدم، تلخی‌هاش هم سهممه. اما می‌دونی؟ عجیب‌ترین چیزش اینه که اون تلخی، انگار یه جور خوشمزه‌گی داره. یه طعمی که نمی‌تونی توضیحش بدی.

یه وقتایی از خودم می‌پرسم: اگه انتخاب دیگه‌ای بود، اگه می‌شد نخورم، می‌خواستم چی کار کنم؟ و همیشه می‌رسم به این جواب که... زندگی فقط وقتی زندگیه که با همه طعم‌هاش بیاد. انگار آدم اومده که هر لحظه‌شو زندگی کنه، حتی اگه اون لحظه یه جرعه شوکران باشه.


راستش، شاید جرعه‌های شوکران، اون لحظه‌هایی‌ان که ما رو از خواب بیدار می‌کنن. اون لحظه‌هایی که دست می‌ذاری رو قلبت و می‌فهمی هنوز زنده‌ای. هنوز درد رو حس می‌کنی. و درد؟ درد خودش یه جور زندگیه، یه جور فریادِ هستی که می‌گه "من اینجام، دارم حس می‌کنم، دارم می‌جنگم."

شاید ما هممون سقراطیم. هر روز یه جام دستمونه. هر روز می‌چشیم، و هر روز خودمونو به لبه‌های فهم و بودن می‌کِشیم. و شاید تهش، وقتی جام خالی می‌شه، همون‌جاست که برای اولین بار واقعاً می‌فهمیم.


گاهی زندگی دقیقا عین اون جام شوکران می‌مونه. تهش آدم می‌دونه این مسیر به کجا ختم می‌شه، اما باز جام رو بالا می‌بره و لب می‌زنه. نه از روی نادونی، نه از روی ضعف. از روی یه جور پذیرش. یه پذیرش عمیق که انگار تو عمق وجود همه‌مون خوابیده.


تو لحظه‌های سخت، انگار دارم جام رو با دستای خودم بلند می‌کنم. شیرینی‌های زندگی رو نوشیدم، تلخی‌هاش هم سهممه. اما می‌دونی؟ عجیب‌ترین چیزش اینه که اون تلخی، انگار یه جور خوشمزه‌گی داره. یه طعمی که نمی‌تونی توضیحش بدی.


یه وقتایی از خودم می‌پرسم: اگه انتخاب دیگه‌ای بود، اگه می‌شد نخورم، می‌خواستم چی کار کنم؟ و همیشه می‌رسم به این جواب که... زندگی فقط وقتی زندگیه که با همه طعم‌هاش بیاد. انگار آدم اومده که هر لحظه‌شو زندگی کنه، حتی اگه اون لحظه یه جرعه شوکران باشه.


راستش، شاید جرعه‌های شوکران، اون لحظه‌هایی‌ان که ما رو از خواب بیدار می‌کنن. اون لحظه‌هایی که دست می‌ذاری رو قلبت و می‌فهمی هنوز زنده‌ای. هنوز درد رو حس می‌کنی. و درد؟ درد خودش یه جور زندگیه، یه جور فریادِ هستی که می‌گه "من اینجام، دارم حس می‌کنم، دارم می‌جنگم."


شاید ما هممون سقراطیم. هر روز یه جام دستمونه. هر روز می‌چشیم، و هر روز خودمونو به لبه‌های فهم و بودن می‌کِشیم. و شاید تهش، وقتی جام خالی می‌شه، همون‌جاست که برای اولین بار واقعاً می‌فهمیم.

زندگیسقراط
واگویه وار، نجواهای خاموش ذهن در جستجوی آرامش؛ یادداشت‌هایی از گفت‌وگو من با من . جایی برای واگویه‌های بی‌پایان، برای افکاری که در سکوت گل می‌کنند. واگویه وار به اعماق اوقیانوس و تپش‌های ناپیدای روح.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید