ویرگول
ورودثبت نام
واگویه وار / حسام الدین نظام
واگویه وار / حسام الدین نظامواگویه وار، نجواهای خاموش ذهن در جستجوی آرامش؛ یادداشت‌هایی از گفت‌وگو من با من . جایی برای واگویه‌های بی‌پایان، برای افکاری که در سکوت گل می‌کنند. واگویه وار به اعماق اوقیانوس و تپش‌های ناپیدای روح.
واگویه وار / حسام الدین نظام
واگویه وار / حسام الدین نظام
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

واگویه سیزدهم : "واگویه بیگانه"

قال نویسنده: سلام حدود یک ماهی هست علیرغم اینکه هر روز تقریبا یک واگویه می نویسم حوصله نکردم اینجا منتشرشون کنم از شماره 12 دیگ اینجا منتشر نکردم و کم کم اینجا واگویه های جدید رو منتشر می کنم می تونید تا شماره 31 رو توی کانال تلگرامم بخونید برای عضویت توی کانال تنها کافی روی لینک زیر بزنید یا اگر لینک کار نکرد اسم واگویه وار رو سرچ کنید
خوشحال میشم ببینمتون
https://t.me/vaguevar/547




البر کامو برام یه شخصیت نیست، یه سواله. یه سوال بی‌جواب که هی تو ذهنت می‌پیچه و نمی‌ذاره راحت بشینی. انگار خودش از جنس همون خلأ و پوچی‌ایه که تو کتاباش هی بهش می‌پردازه. یه جور آدم که بیشتر از اینکه بخواد چیزی رو بهت یاد بده، می‌خواد دستتو بگیره و پرتت کنه وسط یه بیابون. بیابون تنهایی، بیابون سؤالایی که هیچ‌وقت جوابی ندارن. برای همین جذابه. چون نمی‌شه تو رو به حال خودت ول کنه. چون همیشه یه چیزی توش هست که بهت بگه: «تو اینجایی، ولی اصلاً می‌دونی چرا؟»


کامو برام جذابه چون نه می‌خواد امید بفروشه، نه می‌خواد ناامیدت کنه. انگار می‌گه: «ببین، دنیا همین شکلیه. یه جهنم از بی‌معنایی. ولی تو این جهنم، می‌تونی راه خودتو پیدا کنی، اگه فقط شجاعتشو داشته باشی.» شخصیتاش هم همین‌طورن. هر کدومشون یه جور با این پوچی روبه‌رو می‌شن. اگر شماهم رمان کوتاه بیگانه رو خونده باشید حتما از حجم بی احساسی شخصیت اصلی تعجب کردید خیلی خیلی عجیبه یکی مثل مرسو تو بیگانه، که انقدر خونسرد و بی‌تفاوت با دنیا برخورد می‌کنه (دور از جون ) مرگ مادرش براش مهم نیست ، کارش براش مهم نیست ، پارتنرش براش مهم نیست حتی وقتی آدم هم می کشه هیچی براش مهم نیست انگار خودش هم باورش شده که دیگه هیچ‌چیز توی دنیا مهم نیست.


ولی می‌دونین چیه؟ برای منی ک نقطه مقابل شخصیت مرسو ام برام مرسو یه آینه‌ست. آینه‌ای که وقتی جلوش می‌ایستی، مجبورت می‌کنه به خودت نگاه کنی و از خودت بپرسی: «من چی؟ اگه یه روز صبح بیدار بشم و ببینم هیچ‌چیز مهم نیست، چی کار می‌کنم؟» مرسو دقیقاً همینو تجربه می‌کنه. یه روز معمولی که انگار از همه روزای دیگه عادی‌تره، یهو همه‌چی براش فرو می‌ریزه. مادرش می‌میره، بعد تو یه سری اتفاق عجیب، یه آدمو می‌کشه، و می‌افته زندان. ولی حتی اون‌جا هم نمی‌ترسه، پشیمون نمی‌شه، حتی براش مهم نیست که قراره اعدام بشه. چرا؟ چون به این باور رسیده که دنیا هیچ‌چیز ثابتی نداره، هیچ معنای از پیش تعیین‌شده‌ای وجود نداره. همه‌چی تو دستای خودته.


حالا اینو تصور کنین. فکر کنین یه روز از خواب بیدار می‌شی و یهو می‌بینی همه اون چیزایی که بهشون باور داشتی، دروغ بوده. نه خدا، نه عدالت، نه عشق، هیچ‌چیز اون‌طوری که فکر می‌کردی نیست. اینجا مرسو می‌گه: «خب، اگه هیچی مهم نیست، چرا من باید وانمود کنم که مهمه؟ چرا باید مثل بقیه تظاهر کنم که غصه می‌خورم، که ناراحتم، که نگران آینده‌ام؟» همین بی‌تفاوتی مرسو نسبت به دنیا، همون چیزیه که همه رو شوکه می‌کنه. انگار یه آدم معمولی رو تو موقعیتی فوق‌العاده غیرعادی بذاری و بهش بگی: «واکنش نشون بده.» ولی اون هیچ کاری نمی‌کنه.


شاید ما تو زندگی‌مون نتونیم مثل مرسو باشیم، ولی قطعاً می‌تونیم یه ذره از تجربه‌شو لمس کنیم. لحظه‌هایی هست که دنیا برات پوچ می‌شه. وقتی یه نفر که دوستش داشتی، می‌ره و برنمی‌گرده. وقتی یه کار که براش سال‌ها زحمت کشیدی، نابود می‌شه. وقتی یه روز صبح بیدار می‌شی و حس می‌کنی دیگه هیچی برات معنی نداره. اون لحظه‌ها، همون لحظه‌های «بیگانه» بودنه. همون جاست که کامو دستتو می‌گیره و می‌گه: «می‌دونی؟ شاید این پوچی، خودشه. شاید همین که بدونی هیچ‌چیز معنی نداره، بهت این آزادی رو بده که معنای خودتو بسازی.»


برای همین کامو برام جذابه. چون نمی‌گه جواب چیه، نمی‌گه باید چی کار کنی. فقط بهت یادآوری می‌کنه که آزادی واقعی، همون لحظه‌ایه که بپذیری هیچی قرار نیست برات از بیرون معنا بسازه. اونجاست که تو، مثل مرسو، می‌تونی تو چشم دنیا نگاه کنی و بگی: «من اینجام. و همین کافیه.»

بیگانهدنیا
۵
۰
واگویه وار / حسام الدین نظام
واگویه وار / حسام الدین نظام
واگویه وار، نجواهای خاموش ذهن در جستجوی آرامش؛ یادداشت‌هایی از گفت‌وگو من با من . جایی برای واگویه‌های بی‌پایان، برای افکاری که در سکوت گل می‌کنند. واگویه وار به اعماق اوقیانوس و تپش‌های ناپیدای روح.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید