ویرگول
ورودثبت نام
واگویه وار / حسام الدین نظام
واگویه وار / حسام الدین نظامواگویه وار، نجواهای خاموش ذهن در جستجوی آرامش؛ یادداشت‌هایی از گفت‌وگو من با من . جایی برای واگویه‌های بی‌پایان، برای افکاری که در سکوت گل می‌کنند. واگویه وار به اعماق اوقیانوس و تپش‌های ناپیدای روح.
واگویه وار / حسام الدین نظام
واگویه وار / حسام الدین نظام
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

واگویه چهل و ششم: بهمن!

بهمن، نامی است که سنگین می‌آید، همچون برفی که در دل کوه آرام می‌نشیند، بی‌آنکه کسی بداند چه لحظه‌ای، چه فریادی، چه حضوری، سکوتش را خواهد شکست. برفی که در آغاز، لطیف و بی‌صدا، زمین را در آغوش می‌گیرد، اما اگر صبر کند، اگر بماند، اگر دمی درنگ کند، روزی، سرازیر خواهد شد. فرو خواهد ریخت، کوه را به زانو درخواهد آورد، راه‌ها را خواهد بست، و جهان را برای لحظه‌ای از حرکت بازخواهد داشت. چه کسی می‌داند کدام دانه‌ی برف، آخرین ضربه را خواهد زد؟ کدام سکوت، مقدمه‌ی فریاد خواهد شد؟


بهمن، دودی است که از میان انگشتان برمی‌خیزد، خاموشیِ آتش در کام، تکه‌ای از زمستان که میان لب‌ها شعله می‌کشد و در دل، خاکستر به جا می‌گذارد. سیگاری که با هر پک، لحظه‌ای را می‌سوزاند، خاطره‌ای را در هوا رها می‌کند، و در نهایت، چیزی جز ته‌مانده‌ای بی‌جان از آن باقی نمی‌ماند. اما مگر نه اینکه هر آتشی، حتی اگر در دود محو شود، نشانی از حضورش را در هوا باقی می‌گذارد؟ مگر نه اینکه هر دمی، قصه‌ای است که ناتمام رها می‌شود؟


بهمن، خیابانی است که پاهای بی‌شمار آن را به یاد دارند. راهی که گام‌ها در آن تکرار شده‌اند، اما هر بار انگار اولین بار است. جماعتی که می‌آیند و می‌روند، و در رفتنشان چیزی جاودان می‌شود. پرچم‌هایی که در باد می‌رقصند، نه از برای سرما، که از برای حرارتِ دلی که آن‌ها را به دست گرفته است. فریادی که در هوا گم می‌شود، اما در تاریخ حک می‌گردد. قدم‌هایی که شاید هرکدامشان تنها باشند، اما در کنار هم، جریانی می‌سازند که دیگر نه پا دارد، نه مقصد؛ تنها حرکتی است که از نقطه‌ای آغاز شده، اما پایان ندارد.


اما همه بهمن برای من ؛ صدای ازدحام نیست. همیشه صدای فریاد خیابان و طنین گام‌های بی‌شمار همراه با شعارهای مرگ و نفرین بر همه به جز ما نیست. گاهی بهمن، سکوتی است که آرام در میان ورق‌های یک روز از تقویم جان می‌گیرد. لحظه‌ای است که نه برف از کوه فرو می‌ریزد، نه دودی در هوا گم می‌شود، نه خیابانی در هجوم قدم‌ها می‌لرزد. لحظه‌ای که در نگاه دیگران، شاید مانند هر روز دیگر باشد، اما برای تو نیست. لحظه‌ای که در آن جوانه ماهی در خاک کاشته شد، جهان به یک‌باره، رنگ دیگری گرفت. از آن پس خورشید از همان سمت طلوع کرد، اما روشن‌تر. باد از همان سو وزید، اما عطراگین تر. گویی در دل زمستان، بهاری ناگفته سر برآورد و بی‌آنکه کسی بداند، تقویم را در سکوت، چند ورق جلوتر برد.


و من، که این روزها را در خویش مرور می‌کنم، گویی میان دو بهمن مانده‌ام. یکی که جهان را تغییر داد، و یکی که نتیجه اش سال ها بعد مرا. و زمین، همچنان می‌چرخد...

بهمنسیگارانقلابجداییعشق
۱
۰
واگویه وار / حسام الدین نظام
واگویه وار / حسام الدین نظام
واگویه وار، نجواهای خاموش ذهن در جستجوی آرامش؛ یادداشت‌هایی از گفت‌وگو من با من . جایی برای واگویه‌های بی‌پایان، برای افکاری که در سکوت گل می‌کنند. واگویه وار به اعماق اوقیانوس و تپش‌های ناپیدای روح.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید