ویرگول
ورودثبت نام
خمول
خمولخدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار ?
خمول
خمول
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

آن سه پَری

شب فرا رسیده.....

در انتهای پیاده روی  نیمه تاریک  ، سایه هایی  نزدیک میشن .

سه دختر نوجوان  رعنای زیبا رو هستن که موهاشون تا کمر میرسه .

یاد ( پریا ) ی احمد شاملو افتادم .

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود

لخت و عور تَنگِ غروبْ سه تا پری نِشَسِه بود.

زار و زار گریه می‌کردن پریا

مِثِ ابرایِ باهارْ گریه می‌کردن پریا.

گیسِ‌شون قدِ کَمونْ، رنگِ شَبَق

از کَمون بُلَنْ تَرَک

از شَبَقْ مِشکی تَرَک.

«ـــ پریا! گُشْنَه تونِه؟

پریا! تِشْنَه تونِه؟

پریا! خَسِته شُدین؟

مرغِ پَرْ بَسِته شُدین؟

چیِه این هایْ‌هایِ تون

گریَه تون وایْ‌وایِ تون؟»

پریا هیچ چی نگفتن،

زار و زار گریه میکردن پریا

مِثِ ابرایِ باهارگریه می کردن پریا

ـــ پریایِ نازنین

چِه تونِه زار می‌زنین؟

تویِ این صحرایِ دور

تویِ این تَنگِ غروب

نمی‌گین برف میاد؟

نمی‌گین بارون میاد؟

نمی‌گین گرگِه میاد می‌خورَدِتون؟

نمی‌گین دیوه  میاد یِه لقمهْ خام می‌کُنَدِتون؟

نمی‌ترسین پریا؟

و آن سه پری ، سیگار برلب داشتن و یکیشون از خنده ریسه میرفت ،دیگری فحش رکیکی نثارش کرد ،و  دم پای  شلوارهای بلند و پاره شو ن ،گردو غبار راه رو  می روفت تا با خودشون به خونه ببرن .



نوجوانسیگار
۱۷
۱۶
خمول
خمول
خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار ?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید