ویرگول
ورودثبت نام
خمول
خمولخدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار ?
خمول
خمول
خواندن ۷ دقیقه·۷ ماه پیش

در کوچه بهاران ،لب دریا ، بوشهر ( سفرنامه مختصر )

 خودمون هم از اینا داشتیم  من نمیدونستم 💝
خودمون هم از اینا داشتیم من نمیدونستم 💝

اهواز رو با فلافل ، سمبوسه های  خیابون   لشگر اباد و پلهای زیبای  کارون  پشت سر گذاشتیم  به سمت بوشهر ،   ابرها  متراکم و گرمایی که   جنبیده بود  مطبوع و دلچسب بود . از کرج  با  کاپشن و پالتوهایی  زده بودیم بیرون که حالا   روی صندلی عقب ماشین کپه ای شده بودن بی خاصیت .

هر چه از اهواز دورتر می شدیم  اسم روستاها و محله ها  بیشتر  عربی بود تا فارسی   با پیشوند( کوت یا  بیت ) و توی  جاده ای که  کمتر رانتده ای میتونه در مقابل خواب پشت فرمون مقاومت کنه . شهر امیدیه  مثل یه مکان افسانه ای وسط ناکجا آباد درست به موقع پدیدار شد   برای رفع  خستگی و تهیه مایحتاج احتمالی  ،   شاید به همین دلیل اسمش رو گذاشتن ...(امیدیه)  . و بعد دوباره جاده بود و جاده و دیگه هیچ ....

از امیدیه ببعد هم ایتقدر آسمون بارید که حالا دوطرف جاده شده بود دریا ... به بندر  دیلم که رسیدیم (دریا در دریا ) شده بود ،بندر گناوه همین  طور ،زمین و آسمون با آب بهم متصل و انگار که  ابتدای خلقت و هیچ  خشکی وجود نداره  ،

گشتی توی بازار دیلم   زدیم و سراپا خیس برگشتیم  و چه موهبتی بود این بارون ، باعث شد که نتونیم الکی وقتمون و پولمون  رو برای خرید خرده ریزهایی که واقعا لازم نداریم هدر بدیم .

ناهار رو  کنار دریا خوردیم ،دلمه کلم سرد با چاشنی شوری نسیمی که از سمت دریا میومد و بلافاصله به سمت بوشهر راه افتادیم ، اقامتگاه شب اول مون  جایی نزدیک نیروگاه اتمی بوشهر  بود بنام بندرگاه .

قایق های ماهیگیری فرسوده و زنگ زده و ماهی گیرانی فرسوده تر با چهره های آفتاب  سوخته  ،  تورهای ماهیگیری و ماهی هایی که تک و توشون هنوز  برای زنده موندن بالا پایین می پریدن   ،کوچه هایی که به دریا منتهی میشن  ، خلوت ساحل بارونی و سایبان های بی مشتری  ، عطر شکوفه های لیمو و غروب بندرگاه و یه دنیا سوژه عکاسی و نقاشی و شبی که آروم آروم میاد و نزدیک شدنش  و شکوه و ابهتش رو حس میکنی ،  انگار اینجا،   لب دریای جنوب ، گامهای زمان کند تر میشه .

توی کوچه ها جویبارهای کوچیکی به سمت دریا به راه افتاده و  دیوارهای خونه های قدیمی تر نم برداشته ، و این  صدای  شرشر  ناودون هاست  که می بردت به سالهای دور و بچگی . به ترانه ای که اون موقع ها از رادیو پخش میشد : 

( در کوچه بهاران جان را به رقص آورد آواز جویباران )


اقامتگاه چند اناق خالی داشت که همه شون برای  روزهای آینده رزرو بودن ،ما تنها مسافران خوش شانسی بودیم که اون روزها بخاطر هوای نامساعد تنها میهمانان اقامتگاه بودیم و صاحب اقامتگاه بوم گردی که  اهل بوشهر هم نبود ، تاکید داشت که بهترین موقع رو برای سفر بوشهر انتخاب کردیم ،میانه اسفند که بهار بوشهر محسوب میشه و یکی از آرزوهای دخترم این  بود که برای روز  تولدش توی بوشهر باشه ، هر چند با  سختی زیاد ولی  بالاخره خودمون رو رسوندیم و آرزوش براورده شد ،،،،، .ما بودیم و گربه ای که پلاس بود دم اقامتگاه و  توی کفش هامون میخوابید و های و هوی بادی که لابلای نخل ها میوزید و ابرهای بیشتری رو با خودش به بندرگاه می اورد . بهار به  بندرگاه رسیده بود و چه خوش هوایی بود .

فردای اون روز  به بوشهر رفتیم در ۲۵ کیلومتری بندرگاه .

برای دوشب بعدی  محل اقامت مون یک واحد اپارتمانی در یک مجتمع مسکونی بود ،درِ  اپارتمان مستقیما به خیابونی باز میشد که یه طرفش پارک بود که از شدت بارون غرقاب شده بود  و صاحب اقامتگاه تاکید کرد آب خوردن رو از بیرون تهیه کنیم ، آب فراوان ولی غیر اشامیدنی توی لوله ها جریان داشت . به محض  تحویل گرفتن اقامتگاه  به  ساحل رفتیم .

ساحل بوشهر با همه جاهای ساحلی که حداقل  من تا به حال دیدم  فرق داره . تمیز ، به سامان ،  زیبا و وسیع بطوری  که برای هر کسی که خواهان سکوت و آرامشه ،یه گوشه دنج هست که میتونه روی  لبه موج شکن یا  روی شن های مرطوب  بشینه    و چشم به دریا  بدوزه و سیر نشه  تا وقتی که ( آب ها بشه  رنگ شراب )  و راستی که   هیچ دل نمی کنی که  اونجا رو ترک کنی  .......... همونجا بود که خانمی رو دیدم  با لباس ورزشی  برای پیاده روی اومده بود و یه نقاب زیبای جنوبی به  صورتش بود و کلی نقش حنا روی دستاش و ترکیب اینها یه جلوه خاصی بهش داده بود بطوری که دوست داشتم برم باهاش سر صحبت رو باز کنم و اینکارو کردم . از متفاوت بودنش خوشم اومد . و حیف که اینو بهش نگفتم .

محله قدیمی  و خونه ( خاله معصومه ) بوشهری توی فهرست دیدنی هامون بود که بعلت شلوغی  موفق نشدیم دست پخت کدبانوی بوشهری رو بخوریم . ناهار رو از چیزایی که همراهمون بود سرهم کردیم و عصر بعد از یه خواب خوش که توی  هوای مرطوب به آدم غلبه میکنه و کل خستگی روزای گذشته رو از تنمون بیرون کرد  به سمت بازار سنتی بوشهر رفتیم که بقول ما لرها ( دِ جون آیمیزاد تا شیر مِلیچّک) توش پیدا میشد( مگه ملیچک بعبارتی گنجشگ هم شیر داره ؟؟!!😃🤔)ولی ما فقط خرما و رنگینک  خریدیم ، خرمای کوچولو و خوش مزه خاصویی برای خودمون و برای سوغات .


برای تهیه  شام از قبل قرار خوردن یه قلیه ماهی بوشهری داشتیم و  به چند جایی که توی فضای مجازی معرفی شده بود سرزدیم و چه چیزایی فهمیدیم !!!!. بیشتر اون غذاهای خاص و محلی برای وعده ناهار سرو مبشدن ، لابد بوشهریها خودشون به دلابلی این جور غذاها رو شب نمبخورن از جمله همین قلیه ماهی که ما شکم مون رو براش صابون زده بودیم ،،،،، الا و بلا باید قلیه میخوردیم . بالاخره یه رستوران پیدا کردبم بنام ( خاتم ) که قلیه ماهی داشت و امیدمون رو ناامید نکرد . و جای شما خالی . اینقدری هم تند و آتشین نبود و  آی چسبید 🥰

یه چیز دبگه که برامون جالب بود ابنکه توی بعضی منوها ( آب قلیه ) هم بود ، شاید برای کسی که به ماهی حساسیت داره یا برای ( وگان ) ها یا اصلا برای اونی که پولش رو نداره قلیه رو با ماهی بخوره . جالبه ! مگه نه ؟


روز بعد  آخرین روز اقامت مون بود و باید قبل از ظهر اقامتگاه رو تحویل میدادیم . اقامتگاه مون به لحاظ کیفیت بد نبود اما در حد یک یا نهایت یک و نیم ستاره بود و دلمون هوای هتل ۴ ستاره و بیشتر  کرده بود که با موجودی کارت هامون همخوانی نداشت . اما میتونستیم یه صبحانه مفصلِ  نزدیک به ناهار رو توی هتل لاکچری لب دریا بخوریم بطوری که نه سیخ بسوزه نه کباب و همین کارو کردیم  و آن چنان هزینه ای هم نداشت یه جایی پیدا کردیم با ورودی نفری ۲۸۰ تومن برای یه صبحانه متفاوت و متنوع  .

  از بین همه خوراکی های صبحانه من   آش بوشهری رو خیلی  دوست داشتم اگه راهتون سمت بوشهر افتاد حتما امتحان  کنید . همراهانم از سوسیس تخم مرغ ، اولویه ، عدسی ، کره مربا ،پنیر ، رنگینک ، حلوا ، چای ،آب میوه ، املت و......چیزایی دیگه که یادم نیست بقدر کافی و بلکه بیشتر بهره بردن  . تا ساعت ۴ بعد ازظهر که در حال برگشت و  نزدبکای اهواز بودیم معده هامون جیکشون درنیومد .

چند ساعت باقی مونده رو رفتیم سمت ( دلوار ) برای خرید از ته لنجی ها ، جایی بود که کسی آدرس داده بود ،اینو بگم ته لنجی های بوشهر با آبادان فرق داره ، توی آبادان ته لنجی ها یه بازار خاص رو تشکیل میدن  اما توی بوشهر ممکنه حتی سوپرمارکت سرکوچه  هم بخشی از اجناسش ته لنجی باشن . روز تعطیل بود و شهر تعطیل و بارون هم یه بند میبارید . اولین مغازه ای رو که دیدبم کرکره ش بالاست چپیدیم توش ، فروشنده که پسر نوجوانی بود نمیدونست جواب کدوم مون رو بده !!!!!  قیمتهای  مناسب رو که دیدیم  دست پاچه شدیم وقت چندانی هم برای فکر کردن و سبک سنگین کردن  نداشتیم  ،  شکلات تلخ ، شیر عسلی ، آب نبات زنجبیلی و سیب لیمویی  ،قهوه  ، شکلات مغزدار و کنسرو ماهی خریدیم و دلوار رو قبل از ابنکه بقیه مغازه ها بازبشن و موجودی کارت هامون صفر بشه ترک کردیم .


همه چیز بوشهر عالی بود و فراموش نشدنی .دوست دارم بازم برم اما به مسافتش که فکر میکنم مورمورم میشه ، هواپیما هم که مال از ما بهترونه ......والا یه خط راه آهن برای بوشهر و خیلی از شهرهای دیگه کشورمون از اوجب واجباته  .

فلافل  ۳۵ تومن ، خودت پر کن هر چی میخوای ،
فلافل ۳۵ تومن ، خودت پر کن هر چی میخوای ،



تاب و آب
تاب و آب


درِ دریا ( بندر دیلم )
درِ دریا ( بندر دیلم )


این نوشیدنی عالی بود .
این نوشیدنی عالی بود .


راه پله اقامتگاه به سمت آسمون
راه پله اقامتگاه به سمت آسمون


بدون شرح
بدون شرح


زیر  گل کاغذی  پارک نکنید .
زیر گل کاغذی پارک نکنید .


کوچه بهاران 🌺
کوچه بهاران 🌺



تولد بدون کیک که نمبشه ....
تولد بدون کیک که نمبشه ....



قبل از سرو صبحانه
قبل از سرو صبحانه


کمی از صبحانه
کمی از صبحانه


قلیه تو چقده ماهی 💝
قلیه تو چقده ماهی 💝



مزرعه  کلزا
مزرعه کلزا


در راه برگشت
در راه برگشت



بوشهرسفرنامهدریا
۲۲
۹
خمول
خمول
خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار ?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید