فاطمه زهرا جوکار
فاطمه زهرا جوکار
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

سارا و قدرت پنهان شده

یک روز سارا کو چو لو با پدر ومادرش رفته بود رستوران . صاحب رستوران سارا کوچولو رومیشناخت اما سارا کوچولو اون را نمیشناخت .

مادر وپدر سارا هم صاحب رستوران را می شناختند . اسم مادر سارا ایرما بود و اسم پدر سارا اسکبرز بود . اما سارا ان ها را به یک اسم دیگر می شناخت .

مادر وپدر سارا آدم های بدی بو دند . سارا این مضوع هم نمی دانست حتآ نمی دانست که یک قدرت پنهان شده هم دارد . اما صاحب رستوران می دانست که او یک قدرت خیلی قوی دارد اوهم ادم خوبی بود


پدر ومادر سارا قدرت سارا کوچولو را می خاستند .برای همین سارا را در بچه گی دزدیدند وپدر ومادر اصلی سارا را در یک جای مخفی زندا نی کرده بودند . وقت غذا خوردن رسیده بود که یک دفع مادر وپدر سارا گفتند :(( باید برویم خانه سارا پرسید چرا ما که هنوز غذا مون را نخور دیم.

ایرما گفت ((چون ما خیلی کارداریم.

پدر گفت (( بله مادرت راست می گه

سارا تعجب کرد که چرا پدر وما درش همی شه کار دارند. برای همین گفت شما همی شه کار دارید .مادر گفت خب همه کار دارند .

سارا که به پدر ومادرش شک داشت از صاحب رستوران پرسید تو چیزی میدانی ؟ صاحب رستوران گفت((بله اما الان نمیتونم چیزی بگم . سارا گفت چرا ؟

صاحب رستوران که اسم وا سیما بود . گفت (( بعدا خودت میفهمی اعلان بدر ومادرت انجان نمیتون بهت بگم .

سارا گفت باشه اما فردا یوا شکی میام پیشت تابهم بگی .

فردای ان روز سارا رفت پیش سیما وسیما همچیز را برای او گفت.


سارا از این که خیلی ناراحت شده بود به صاحب رستوران گفت((خوب ما باید چکار کنیم .؟

صاحب رستوران گفت(( باید چند روز صبر کنیم وبا یک نخشه ی خوب ان ها را شکست بدهیم .

سارا گفت((باشه .

چند روز بعد ان ها بایک نخشه ی خوبب به پیش مادر وپدر غلا بی اش رفت و گفت (( شما به من خیانت کردید وبا ید تقاس این کار را بدهید .

صاحب رس توران و سارا و مادر وپدر شروع به جنگ کردند و سارا بلخره انها را شکست داد ولی ان ها رانکشت.

?ლ(╹◡╹ლ)ლ(╹◡╹ლ)?پایان?ლ(╹◡╹ლ)ლ(╹◡?

قسمت دوم

سارا همچیز را می دا نست و لی نمی دا نست پدر و مادر ش کجان صاحب رس تو ران هم نمی دا نست .

ان ها تصمیم گرفتن که فردا به دنبال ان ها بر وند. فردای ان روزبه دنبال پدر ومادر شان رفتند .انها اول به جنگل رفتند . در راه چند نفر از ادم بد ها به دنبال ان ها رف تند .وبا ان ها جنگیدند ولی نتوا نستندان ها را بگیرند.

ان ها دباره به راه اف تا دند تا به جنگل دوم رسیدند ان ها رفتند جلو و با گروه دوم ادم بدها که نامرای بودند بودند روبروشدند و ان ها هم شکست دادند .

ان ها رفتند ورفتند تا به جنگل سوم رسیدند .

در روبروی ان ها یک زندان جا دویی بود . سارا به صاحب رستوران گفت (( : تو همین جا بمون تا من پدر ومادرم را ازاد کنم .

سارا رفت و با ان زندان جادویی جنگید.

و پد و ما درش را ازاد کرد . قصته ی ما تموم شد

?????????(^◕.◕^)????????

ساراپدر مادر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید