عبدالواحد که خود از قاریان ممتاز بود با تشکیل کلاسهای قرآن در مسجد «اسرار» مسئولیت اداره کلاسها را برعهده داشت و یکی از اعضای فعال پایگاه مقاومت مسجد اسرار خیابان مفتح بود. با شروع جنگ تحمیلی، پدر همراه پسران بزرگش به جبهه رفت. مدتی بعد وقتی عبدالواحد به سن تکلیف رسید، تصمیم گرفت به جبهه برود اما مادرش که دو پسرش در جبهه بود، مخالفت کرد که: فعلاً برای تو تکلیف نیست. اما عبدالواحد که دفاع از اسلام را یک تکلیف الهی و همگانی میدانست در خردادماه سال 1363 به مدت دوماه آموزشهای نظامی را گذراند و در 17 آذر ماه همان سال، عازم جبهه شد.
او در گردان حضرت امام حسین علیه السلام که فرماندهی آن را«اصغر قصاب عبداللهی» عهدهدار بود، سازمان یافت و در دسته یک گروهان 1 که فرماندهاش جعفر جاهد خطیبی بود، مستقر شد. عبدالواحد در میان همرزمانش با صدای گرم و شیوای خود مداحی میکرد. دعای توسل و زیارت عاشورا میخواند. درحالیکه نیمههای شب از نماز شب غافل نبود و ساعت قبل از اذان صبح به راز و نیاز میپرداخت تا برای مقابله در برابر هر نوع حمله دشمنان اسلام با شروع عملیاتی بیمه شود.
زمانی که برای عملیات بدر آماده می شد؛ مراسم عزاداری قبل از عملیات در کنار رودخانه سابله برپا شد. عبدالواحد که نوجوانی کم سن و سال بود، برای نیروهای گروهان «آقا محمود دولتی» با همه وجودش نوحه میخواند. آنچنان با شور «لبیک یا خمینی(ره)» سرداده بود که همه را به وجد میآورد.