شاید باورتون نشه که یه دانش آموزش 16 ساله چقدر میتونه عذاب کشیده باشه
فکر کنم این زندگی یجوری باید تموم بشه حالا به دست من یا به دست خودش
جدیدا توی زندگیم احساس میکنم که خیلی شکسته شدم و افسرده دیگه هیچ حسی مثل قدیم نیست
هیچی دیگه حال نمیده دیگه دوست ندارم زندگی کنم
خودمو با سریال ها مشغول نگه میدارم تا ایده های احمقانه به ذهنم نزنه از درس خوندن متنفر شدم
واسه چیزای خیلی ساده زود جوش میارم یا همه فکر میکنن که من بچه خیلی خوب و درس خونی هستم ولی اینطور نیست
امسال دوتا درس رو افتادم
بابام میگه که این افتادن ها نیاز بود تا بفهمی وقتی تلاش نمیکنی هیچ چیزی گیرت نمیاد
و این شکست خوردن هم نیاز بود تا مردم چشت نزنن چون که زیاد به چش اومده بودی
تعریف از خود نباشه
همش فکر میکردم که زندگی که دارم قراره بیشتر از اینا خوش بگذره ولی تا الان که اون روی بدشو به ما نشون داده از اینجا به بعدش هم خبری ندارم
ولی دیگه هیچی اون حس قدیمو نداره
فکر میکنم غذایی که میخورم حتی حق ام نیست و باید کمتر از اینا باشه چون هیچ کار درست و حسابی از دستم بر نمیاد از این حس متنفرم قبلا من برنامه نویسی یاد میگرفتم ولی بخاطر اینکه خانواده یا همون والدین پشت ام نبودن جوری ازش زده شدم که هنوز هم که هنوزه ازش خوشم نمیاد ولی چند روز قبل یه برنامه نوشتم که وقتی دارم فایل فیلم هارو از گوشی میارم رو کامپیوتر راحت تر باشم.
امیدوارم این راحی باشه که قراره توش موفق بشم
فقط دوست دارم این روزا تموم بشه و روزای خوب دوباره بیان.
شاید مدرسه رو هم دوباره بتونم دوست داشته باشم چون میتونه به عنوان یک حواس پرت کنی به حساب بیاد ولی نه مدل غیر حضوریش
واقعا دیگه خستم نمیدونم چیکار باید بکنم
یه زمانی بود وقتی داشتم برنامه نویسی یاد میگرفتم شاید روزی 12 ساعت من دوره آموزشی میدیدم ولی هیچ احساس خستگی ای نداشتم و حال میکردم ولی الان به هیچ وجه اونجوری نیست چون وقتی میخوام دوره آموزشی ببینم احساس میکنم که کارای مهم تر از این هم دارم
مثل فیلم و سریال دیدن
اینا هیچ کدوم داستان نیست یا من در آوردی حس های لحظه ای منه که هر لحظه ممکنه بریزه بیرون.