قسم به آبی که ریخت و جمع نشد
قسم به قطره اشکی که افتاد و چَشمی که خون شد
قسم به تک به تک پاهای معلق بین زمینِ سرد و آسمانِ خاکستری و سیانور های سیاه و بی نور جا خوش کرده در رگ های آدمی به ظاهر بی رگ. قسم به دستی که نمک خورد و نمکدان شکست؛ خون کرد و خود رگ خود را برید. قسم به کالبد خسته و خیال هرگز رنگِ آسایش ندیدهام. قسم به طالع سیاه کره بی آبمان. قسم به روح مقدس نامقدسِ آدمی؛ که جان داد مابین تناقص های هم گونه هایش و باز هم دَم گرفت و دَم نزن. قسم به نامه های هرگز فرستاده نشده و رمز و راز های فاش نشده از بیم . قسم به تمام ناتمام های تمام نشده و خاک خورده برای روز های مباد،ها، مباد!. قسم به کودکی که کودکی نکرد و معنی حسرت را درست نفهمید و محکوم، کشید. قسم به تمام احساساتی که به همراه صاحبانشان در گور خفتهاند. قسم به دلِتنگ و محبوس در بند و متهم ردیف اول بی بند و باری و قسم به سنگینی کاغذ و دق کردن قلم
و قسم به کلمات همیشه ناتوان
که این زندگی، زندگی نبود و ما گم شدیم در خیالات مسموممان.