ویرگول
ورودثبت نام
داسک
داسک
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

وصله

خودخواهی یه سری از آدما جوری اذیت کنندست که برای چند دقیقه توانایی حرف زدن باهاشون ازم صلب میشه.

بهش فکر کردی؟ که تا کی قراره؛ کسی باشه که حالتو خوب کنه؟ نگرانت بشه؟ از ته تاریکی نجاتت بده؟ به زور باهات حرف بزنه و سعی کنه تنهات نزاره؟

دیشب یکی از سخت ترین شب های زندگیم بود
از شدت تب انگار یه مایع داغ تو قلبم بود که دلش گرمای بیشتری میخواست. فکر کردم به اینکه میترسم از مردن؟ نمیدونم
ولی هر کاری کردم نتونستم ازش بخوام حالم بهتر بشه با هر منطقی اون درد برام به درد زندگی می‌ارزید.
یه لحظه فکر کردم به اینکه شاید همش توهم بوده.تموم زندگیت؛ از اول همش اشتباه بوده.

توی خواب انگار گم شدم چند بار از خواب پریدم سعی می‌کردم وقتی میپرم بلند بشم که مرز خواب و بیداری گم نشه عجیب بود هم تو خواب هم بیداری گم شده بودم، انگار که یه جای جدیدی رفته باشی و هیچ جارو نشناسی.



مثل اینکه همیشه باید یه چیزی برای ارائه داشته باشی که دوستت داشته باشن جوری که اگه سودی براشون نداشته باشی شایسته دوست داشته شدن نیستی(دوست داشته شدن مهم نیست ولی اینکه توهم دوست داشتن داشته باشی و پر باشی از حرف های قشنگ زشت مهمه) از خانواده گرفته تا همه دوستات. ولی واقعا بیاین آدم هارو بخاطر تموم نقص هاشون و بلد نبودناشون تموم لحظه های دارکشون و زخم ها و ضعف هاشون دوست داشته باشید بدون ذره ای توقع. در غیر این صورت دور شید، اونقدر دور که چشام نبینتتون.

یکی از نوشته هامو روی کاغذ نوشتم و بدبختانه جا گذاشتمش امیدوارم کسی نبینتش.

یه مسیری برای عموم مردم تعریف شدست؛ یه مسیرِ از نظر اکثریت امن؛ که توش آسیبی نمیبینی، انگار که از قبل امتحانش و پس داده باشه، و حالا هر کی از این مسیر مشخص، بزنه تو خاکی و بخواد از یه راه دیگه بره باخته. مسخره نیست؟ تو این جهان پر از مجهول و کاملا غیر قابل پیش‌بینی امر و نهی کردن به کسی که فقط یه بار زندگی میکنه و انقدر با اطمینان از موفقیت های حتمی حرف زدن از مسخره ترین حرف های دنیای ماست.

پری‌شب خیلی اتفاقی شروع کردم به بلند خواندن کتاب جدیدی که گرفته بودم، برام جالب بود که بقیه هم گوش میدادن و صبر کردن تا پارت اولش تموم بشه؛ انگار که تحت تاثیر کتاب قرار گرفته باشن یا شاید از خواننده یهویی تعجب کرده باشن. (برعکس همیشه، قبل از اینکه کتاب قبلی رو تموم کنم یه کتاب جدید شروع کردم و حالا دو تا کتاب کامل خوانده نشده دارم.)

تا جایی که دقت کردم بیشترین آسیبی که یه آدم میبینه از آدم های دیگه است از حرف هایی که بوی هر چیزی میده به غیر اسمش که دوست داشتنه.

سیب ترش میخوام....

آره از همونایی که فکت درد میگیره تا تموم بشه.

ترک من خراب شبگرد مبتلا کنپس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید