قطره های افتاده از چشم و نفوذ کرده از سقف و رسیده در تیررس نگاه من؛
قطره های مردد و بلاتکلیف تر از من در افتادن یا نیفتادن؛ اکثرا مشتاقِ سقوط بر روی بچه های شادِ کلاس
صدای سرسام آور بچه ها؛ برای انرژی از بنزین و گازوئیل استفاده میکنید؟ نه امکان نداره، این ATP نیست.
آدم های رو اعصاب که هر کدوم با ساز مختص به خودشون نمیرقصند و میرقصانند، کو اعصاب؟ "پس کنکله"
دِمم، سماور همیشه خاموش so
سلام به یک روز بی چایی دیگر:
+وایسا، کدوم کلاسی؟
_کلاس؟؟؟؟ آها زندانمون "زندانِ ۱۲ تجربی بندِ پر از سر و صدا"
اولِ صبح ،اولین نفر با آخرین شماره و شماره فرد، شاید چون جات اینجا نیست، شاید!
مِستر بین : "تا وقتی دعوا هست چرا صحبت؟"
رسیدن به مرحله قطع امید So دیگه جای بحث نمیمونه، شما درست میگید، حق با شماست. حق با همتونه. برای کی مهمه؟
+چرا دیگه درس نمیخونی؟
_دیگه؟ مگه تا الان داشتم میخوندم؟ باید یادم مینداختی. من امروز بازم یادم رفته بود.
ساعت ساعت ساعت.... چرا نمیگذره؟ چشه؟ چرا عقربه هاش لج کردن؟
دِم، بعد از یه قرن بلاخره تموم شد؟
زندان بله، تا فردا
سردرد خیررر
کش اومدنِ مسیر زندان تا اتاق خوابم؛ چکمه های کثیف تر از حالِ کسافطم
دست آورد امروز: الان فقط خستگیش یادمه و دوتا بچه دوست داشتنی....
ترس، خشم، نفرت حتی شادی،همه محصول جهش غم هستند و غم ژن همیشه روشن تک به تک سلول های بدن است.
بعد از در آغوش گرفتن: برو خونه انرژی تو جمع کن تا برای فردا به همون داسکِ جامد برگردی
_اوه...، چَ چَ چَ.
تو اوج عصبانیت گریه کردن؛ جالب بود، استقبال از حس های جدید؛ ولی کاش از قبل اطلاع میداد. *میدونوم عاامو میدونوم
برای بچه بازی دیره؟ متاسفانه هنوز خیلی مونده؛ پس خیرررر
برای زدن زیر میز چی؟ پس خیرررر
ببین تهش کجاست؟ خودم تا تهش باهاتم.
*حذف کردن خاطرات دوست نداشتنی...
لودینگ
با موفقیت انجام شد.