ویرگول
ورودثبت نام
fatemeh zahedi
fatemeh zahedi
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

مکالمات ذهنی من حوالی ساعت جادوگرها

نمی دونم قراره ا کجا شروع کنم.

چند روی هست که دوباره یه حساب جدید توی ویرگول ساختم.

اولش می خواستم اینجا از خودم بنویسم( ویرگول رو روی کیبورد پیدا نمی کنم- ویرگول) بعد تصمیم گرفتم اشعارم رو اینجا منتشر کنم اما با یک گشت و گذار نه چندان طولانی توی قسمت مذهبی ویرگول متوجه شدم اینجا شاید اون فضای ایده آل من نباشه.

راستش همین الان که دارم تایپ می کنم با میلیون ها بار فشار دادن بک اسپیس ( بابت تنبلیم من رو ببخشید) خودم و وبسایت رو کلافه کردم.

قصه از کمتر از نیم ساعت پیش شروع شد که متوجه اتفاقی شدم که در برابر این حجم اندوهی که در بیست و چند روز اخیر تحمل کردم هیچه اما ناگهان احساس کردم چیزی درون من نیاز به یک فضای امن دارد. بای توصیفش میلیون ها مثال وجود دارد ساده ترینش هم کودکی که آغوش مادرش را می طلبد. بنابراین سعی می کنم وقت عزیز شما رو با توصیفات احساسات نیمه بدیهی همه انسان ها هدر ندهم.

خلاصه تر بگویم احساس کردم میان این همه مکالمات ذهنی و نوشتن های بی پایان نیاز به یک فضای اجتماعی دارم. جایی که بتوانم آدم هایی شبیه خودم و بیشتر ببینم.




پ ن: اولین باری که اینجا شروع به فعالیت کردم 12 سالم بود متاسفانه اکانتم رو فراموش کردم.

پ ن 2:پیشاپیش من رو بابت سردگمی زیادم ببخشید.




مکالمات ذهنیسردرگمی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید