چالش تیرماه طاقچه: نوشتن از کتابی که جایزه بردن را بلد است
برای این چالش، من کتاب با کفش های دیگران راه برو، برنده جایزه نیوبری ۱۹۹۵ رو انتخاب کردم؛ کتابی که حتی ترجمهاش هم در ایران در سال ۱۳۸۷ برنده جایزه پروین اعتصامی شد.
می تونم بگم برای اولین بار از اینکه چالش طاقچه باعث شد تا کتابی رو بخوانم که خودم به این زودیها به سراغش نمیرفتم، واقعا راضی و خوشحالم. این کتاب من رو شگفت زده کرد و خیلی از خواندنش لذت بردم؛ چیزی که فکرش رو هم نمی کردم. فکر می کردم با یک رمان نوجوان معمولی رو به رو شده باشم، اما ظرافت های این کتاب واقعا تعریفی و جذاب بودند.
سال یا بهتر بگویم سالامانکا، دختر اصالتا سرخ پوستی که همراه پدرش در خانه ای روستایی در بای بنگز کنتاکی زندگی می کرده، به مدت یک سال است که همراه پدرش به جایی در اوکلید اوهایو زندگی میکند، یا به عبارتی پدرش او را مثل یک علف هرز از خانهشان کنده و به یک جای جدید برده است. او در محل جدید به مدرسه رفته و دوستان جدیدی پیدا کرده. یکی از دوستانش فیبی وینترباتوم است، دختری که در مدت دوستی با او ماجراهای جدید و غیر قابل انتظاری برایش رخ دادند.
کمی بعد از این ماجراها، پدربزرگ و مادربزرگ سالامانکا میخواهند سفری از کنتاکی به اوهایو داشته باشند. در واقع انها با سالامانکا همراه می شوند تا به لویستون آیداهو برود، مقصدی که مادر سالامانکا یک سال پیش برای خود انتخاب کرده بود. در واقع مادرش، سالامانکا و پدرش را موقتا ترک کرد تا خودش را پیدا کند، اما هر چه سالامانکا منتظر شد، مادرش برنگشت. حالا سالامانکا نمان تلاشش را می کند تا بتواند خودش را در روز تولد مادرش، به آیداهو برساند؛ شاید بتواند او را با خود برگرداند.
و به این ترتیب سالامانکا برای یک هفته در ماشین پدربزرگش زندانی می شود! و برای انکه بتواند پدر بزرگ و مادربزرگش را سرگرم کند، شروع می کند به تعریف ماجراهای فیبی ... و ما هم زمان با شنیدن این اتفاقات در جریان داستان زندگی سالامانکا و خانواده اش قرار می گیریم و با شخصیت و روحیاتش بیشتر اشنا می شویم، شخصیتی که برای من بسیار دوست داشتنی آمد و به گمانم حالا حالا در گوشه ای از ذهنم باقی بماند.
روند پیشرفت داستان، نوع روایت، نمک های ریزی که شخصیت سالامانکا از خود بیرون می ریزد و جزییات طنزی را می سازد و غیر قابل پیش بینی بودن اتفاقات، از جمله ویژگی های جذاب این کتاب برای من بود.
این کتاب متفاوت و غیر معمولی را از لینک زیر در طاقچه بخوانید
قسمتی از متن کتاب رو هم اینجا بخوانید:
بعضی وقت ها دور اتاقم راه می رفتم و تک تک چیزهایی را که او داده بود، نگاه می کردم و سعی می کردم به یاد بیاورم که هر کدام را در چه روزی به من داده بود. سعی می کردم تصور کنم که هوا چطور بود، در چه اتاقی بودیم، چی پوشیده بود و دقیقا چه چیزی گفته بود. این یک بازی نبود، یک کار حیاتی و لازم بود. اگر این چیزها را نداشتم و موقعیت های به دست آوردن آن ها را به یاد نمی آوردم، ممکن بود او برای همیشه از نظرم ناپدید شود. انگار هیچ وقت وجود نداشته است.