کلمات را بدون هیچ مانعی آزاد میکنم مینویسم،مینویسم،مینویسم تا ذهنم خالی از هرگونه افکاری باشد ، از درون پوچم ولی تظاهر به عالی بودن میکنم...
با خنده ای پوشیده از غم گریه میکنم ، آرزو میکنم شاید روزی واقعی شوم ولی افسوس که اینم آرزوی نا باور است
من و تو،تو و دیگران ، دیگران و همه ، از درون پوچیم و هیچ ؛ می پریم در باتلاق مرگ و غم ولی دوباره بلند میشویم ...
از زندگی ناراضی هستیم همه میدانیم که حق ما نبود این گونه ، این دنیا خشمگین تر از شمشیر رستمه
پس چرا از ظلم این دنیا میدانی و میخندی؟ اه یادم نبود... تظاهر کار هروز همه است ....