اینها فقط قطرههایی از دریای طنز فاخر و بکر و کمتر دیده شده فیلم انفرادی هستند. جمله هایی احتمالی از فیلمنامه احمقانه این فیلم که حتی بعید میدانم اینقدر دقیق مکتوب شده باشد.
بزن قدش (دو نفر دیگر به قد یکدیگر میزنند و به قد او نمیزنند و او ضایع میشود و مثل احمقها آن ور را نگاه میکند)
خفه شو بابا (به کله کچل او ضربهای میزند)
سه نفر همزمان از روی نیمکت میپرند و با صحنهای اسلوموشن، ضربهای به سینه مرد میزنند. و او پرت میشوند آنور.
صنحه اسلوموشن میشود و او از بلندی به روی دزدها میپرد و آنها پیروز میشوند.
بزن قدش (دو نفر دیگر به قد یکدیگر میزنند و به قد او نمیزنند و او ضایع میشود و مثل احمقها آن ور را نگاه میکند)
خفه شو بابا (به کله کچل او ضربهای میزند)
مرد معتاد دستش را در شلوار او میکند و دستش را بالا و پایین میکند.
پسران دخترباز و دختران پسرباز بی سر و پا در پارک با آنها دعوا میکنند. صنحه اسلوموشن میشود و آنها آنها را میزنند و پیروز میشوند.
بزن قدش (دو نفر دیگر به قد یکدیگر میزنند و به قد او نمیزنند و او ضایع میشود و مثل احمقها آن ور را نگاه میکند)
خفه شو بابا (به کله کچل او ضربهای میزند).
به صورت خیلی جدی و بدون اغراق و بزرگ نمایی، بخش اعظم بار کمدی فیلم، روی دوش پس گردنی هایی بود که احمد مهرانفر میخورد و قدهایی که رضا عطاران و مهدی هاشمی به قد یکدیگر میزدند و به قد او نه. چیزی شبیه به شوخی های آثاری مانند تام و جری و پلنگ صورتی. فیلم البته مخاطب خودش را هم پیدا کرده بود، در سالن سینما، پسربچه ای تقریبا 6 ساله، هر بار که احمد مهرانفر چکی میخورد و آن صدای احمقانه مصنوعی شنیده میشد طوری میخندید که اواخر چند نفر از مادرش خواستند آرامش کند. راستی حیف احمد مهرانفر که از کار با اصغر فرهادی و فیلم درباره الی، کارش به اینجا کشید. فیلم چند صحنه دعوا و بزن بزن داشت که به احمقانه ترین شکل ممکن کارگردانی شده بودند و استفاده بچه گانه از اسلوموشن گل مذکور را به سبزه نیز آراسته میکرد. شکیب شجره بعد از هیولا و خوب بد جلف، تقریبا نقش های قبلی خود را تکرار میکند و گویا باید منتظر کلیشهای دیگر باشیم. شوخیهای جنسی هم که پای ثابت فیلمهای مثلا کمدی این روزهای سینمای به زمین گرم نشسته ایران هستند. معلوم نیست آن کودک 6 ساله موقع دیدن صحنه ای که دست مردی معتاد توی شلوار مردی دیگر است و بالا و پایین میشود، چه فکری میکرده. یا اصلا معلوم نیست چرا وقتی چنین صحنهای در فیلم هست، به کودک 6 ساله اجازه تماشای فیلم داده میشود.
مسعود اطیابی که سال پیش در چنین روزی عنوان کرده بود: «مسئولیت من خنداندن مردم است» این اثر فاخر را کارگردانی کرده. امیدوارم بدانید که جناب اطیابی سابقه ساختن فیلم هایی مثل اخلاقتو خوب کن، تگزاس 1 و2 و دینامیت را هم در کارنامه دارند. علاوه بر این، اواخر در باب یکی از فیلم های جدی سینما که اسمش را به یاد ندارم، گفته بودند: «باید کمدی ساخته میشد» واقعا باید گفت آقای اطیابی عزیز، لطفا جوهر جادویی کمدی خود را برای خود نگه دارید و آن را توی فیلم های دیگر نریزید. در ضمن خیلی ممنون که اینقدر وظیفه شناس هستید و مردم را میخندانید، ولی جهت اطلاعتان واقعا نیازی نیست 30 هزارتومن برای دیدن فیلم 90 دقیقه ای شما بپردازیم. ویدیوهای مجانی 5 دقیقهای اینستاگرام که مردی 30 ساله با ریش و سبیل روسری سر میکند و ادای زن های 50 ساله خانهدار را درمی آورد به مراتب از کارهای شما خندهدارتر اند. شما خیلی خودتان را به زحمت نیندازید.
از همه اینها که بگذریم، میرسیم به اینکه این آدم سال پیش فیلمی را اکران کرد به اسم دینامیت که شد پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران و همین انفرادی هم 4 میلیارد با آن فاصله دارد. اینجا میشود فهمید جریان از چه قرار است. مسعود اطیابی و امثالش میدانند برای چه کسانی فیلم میسازند. میدانند باید چه بازیگرانی را با چه ظاهری مقابل دوربین قرار دهند که فیلم دیده شود. که بفروشد. حالا باید دیگر انگشتها را به سمت خود نشانه بگیریم. که چرا به کسی اجازه میدهیم وقت باارزش ما را بگیرد و در ازای آن چند متلک جنسی و دو تا نازنین بیاتی و سه تا محمدرضا گلزار در صحنههای بیمعنی به هم چسبیدهای که به سختی میشود نام آنها را فیلم گذاشت، به ما نشان بدهد. چرا کمی درخواست خلاقیت نمیکنیم؟ مگر ما همان ها نیستیم که روزی سینما را برای «آدم برفی» و «مومیایی 3» پر میکردیم؟ مگر به ما کمدی درست و حسابی و سرجا نشان ندادهاند که این ها را کمدی میپنداریم؟ مگر به ما این طور درس دادند که این نمرهها را در امتحان میگیریم؟ چرا وقتی میبینیم پژمان جمشیدی از پله ها پایین میافتد، با فکر کردن به اینکه (حالا پول دادیم بذار بخندیم دیگه، یا این فیلم الکیه دیگه، همینجوری آدم ببینه بعد تموم شه بره) به قهقهه میافتیم؟ اگر موسیقی را «همینطوری» گوش کنیم و فیلم را «همینطوری» ببینیم که تمام بشود برود، پس هنر چه میشود؟ به همین سوالها که پاسخ بدهیم و متوجه کلاهی که سرمان میرود باشیم، دیگر مسعود اطیابی مثل بچه های مهد کودکی با ما برخورد نمیکند و حتی جرئت فکر کردن به این را ندارد که با صنحه پس گردنی خوردن یک مرد کچل ما را بخنداند. اگر به آن روز رسیدیم، دیگر محمدرضا گلزاری هم نخواهد بود. آن وقت میشود دوباره منتظر اکبر عبدی بود. منتظر آدم برفی. منتظر پرویز پرستویی. منتظر مومیایی 3.