وقتی بادهای فصلی شروع شدند...
توی روستا وقتی بادهای فصلی شروع میشدند خبر از اومدن اتفاق های خوب بود یکی از این اتفاق ها که همیشه حال دلم باهاش خوب بود خبر اومدن بهار و سرسبزی روستای کویر گرفته ی ما بود .
زمستونهای سرد و خشن و شبهای همیشه سرد جاش رو با هوای معتدل بهاری عوض میکرد پرنده ها و قناری ها سر از لاک در میاوردن وقتی کل زمستون رو توی خواب بودن ...
وقتی بادهای فصلی شروع شدند چیزی که توی ذهنم همیشه منو یاد تو میاره باد دادن اون موهای مشکی و چشم های سیاه تو که وقتی دیدم انگاری که باد داشت منو با خودش میبرد به دور دستهایی که حال دلم باهاش خوبه...
بادهای موسمی فصلی وقتی توی روستای کویری شن گرفته شروع به وزیدن میکنه همیشه خبرهای خوشی با خودش داره
اومدن تو که مهمترین اتفاق قرن و سال و هر روزه ست ...
از وزیدن باد توی روستا چیزی جز خوشحالی برامون نمیمونه...