ویرگول
ورودثبت نام
مریم قاسمیان
مریم قاسمیان
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

عشق دو هویتی


روزی در سرزمینی شاهزاده‌ای به همراه شاهدخت و ملکه‌اش در جنگلی زیبا در کنار اقیانوس در قصری زیبا زندگی میکردند، شاهدخت دختری بسیار زیبا بود به حدی که هر کس او را می دید اندکی مکث میکرد و مات و مبهوت چهره زیبای او میشد و همینطور در تیراندازی و سوارکاری مهارت خاصی داشت و همیشه مشغول به فعالیت و تفریح با علایقش بود، اما یک راز پنهان داشت که هیچ فردی جز ندیمه‌اش از این راز خبر نداشت!
در همجواری سرزمین آن‌ها امپراطوری دیگری به نام روم وجود داشت که شاهزاده‌ای، خوش سیما تازه به تاج و تخت رسیده بود؛ آن شاهزاده قصد سفر به سرزمین همجوار را کرد تا بتواند در جهت آبادانی سرزمینش تلاش کند و سرزمین خود را ارتقا دهد.


وقتی شاهزاده به سرزمین مجاور رسید از بَدو ورود از او استقبال فراوانی شد و شاهدخت به محض دیدن شاهزاده یک دل نه صد دل عاشق او شد اما از راز دلش به هیچ کس چیزی نگفت، بعد از صرف ناهار شاهزاده تصمیم گرفت که به اطراف برود و از جنگل و فضای آنجا دیدن کند و به شکار بپردازد شاهدخت نیز طبق عادت تصمیم گرفته بود که به جنگل برود و به تیراندازی و سوارکاری بپردازد؛ که ناگهان در جنگل اتفاقی همدیگر را دیدند و با هم به گفتگو پرداختند، چند روزی به همین روال گذشت و شاهزاده به معاشرت با شاه و اعضای خانواده‌اش می‌پرداخت.


بعد از صرف شام هر کسی برای استراحت به اتاق خود می‌رفت، شاهزاده که جلوی پنجره اتاقش ایستاده بود و از نسیم خنکی که به چهره‌اش میخورد لذت میبرد دید که شاهدخت به طور پنهانی از قصر خارج شد، کنجکاو شد پس تصمیم گرفت به دنبال او برود.
شاهدخت وارد غاری قدیمی شد که یک حوضچه با آب زلال داشت که به اقیانوس می‌رفت، شاهدخت به درون آب پرید و تبدیل به پری‌دریایی شد! اما شاهزاده چون از دور می‌دید متوجه تغییر هویت شاهدخت نشد پس به لب حوضچه نشست و منتظر شاهدخت شد.

شاهدخت نیز نزد شاه دریا رفت

گفت: عاشق شده پس او را از دو هویتی خارج کند تا بتواند به شاهزاده ابراز علاقه کند، اما شاه گفت: نمی‌تواند و تنها راه او در جریان قرار گذاشتن شاهزاده از راز پنهان و تبدیل شدن شاهزاده نیز به پری‌دریایی هست پس شاهدخت ناامید به سمت حوضچه برگشت.
شاهزاده نیز دیگر نگران شاهدخت شده بود که چطوری توانسته این تایم طولانی را زیر آب بماند و هر چه او را صدا میزد پاسخی دریافت نکرد پس فکر کرد که اتفاقی بدی برای شاهدخت افتاده، قصد داشت که به درون حوضچه برود که ناگهان شاهدخت پری‌دریایی شکل به روی آب آمد و شاهزاده از دیدن او از حال رفت .


شاهدخت سعی کرد که بعد از به هوش آوردن شاهزاده داستان را برای او تعریف کند که در بچگی‌اش به درون این غار آمده و هربار که وارد آب شود تبدیل به پری‌دریایی میشود‌.

شاهزاده نیز به شاهدخت گفت: به او علاقه داشته و با دیدن این صحنه علاقش صدها برابر شده و حاضر است برای رسیدن به شاهدخت هر کاری انجام دهد؛
پس بعد از چند روز شاهدخت نزد شاه‌دریا رفت و به او گفت که شاهزاده آماده برای تبدیل است، پس در نیمه شبی شاهزاده نیز تبدیل به پری دریایی شد و در آب و خشکی با هم پیوند بستند و ازدواج کردند و قصری در جوار آب های اقیانوس ساختند و در آن سالیان دراز زندگی کردند.
بعد از سالیان طولانی شاهزاده از عشقش به شاهدخت برای فرزندانش بازگو میکرد و می‌گفت هیچ موقع اجازه ندهید هیچ مسئله ای و مشکل دنیوی باعث نرسیدن به عشق زندگیتان شود و برای رسیدن به خواسته دلتان نهایت سعی و تلاشتان را بکنید.



https://www.google.com/url?sa=t&source=web&rct=j&opi=89978449&url=https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%25D9%25BE%25D8%25B1%25DB%258C_%25D8%25AF%25D8%25B1%25DB%258C%25D8%25A7%25DB%258C%25DB%258C&ved=2ahUKEwie_K_rmvGBAxX1gf0HHRwxB5sQFnoECCQQAQ&usg=AOvVaw2BvFS3YCkzxWn5Re3zpeZH



ابراز علاقهتیراندازی سوارکاریپری دریاییشاهزادهشاهدخت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید