معنای زندگی ( ارزش، هدف، کارکرد)
پرسش از معنای زندگی، از مهمترین سوالات انسان است. امروزه پرداختن به این پرسش، بیش از گذشته احساس می شود، پرسشی که در صورت عدم پاسخ مناسب می تواند به پوچ گرایی منتج شده و مشکلات روحی روانی فراوانی برای انسان بوجود آورد درواقع امید به زندگی از اینجا سرچشمه می گیرد.
کسانی که فلسفه می خوانند برای معنای زندگی سه تعریف دارند:
گاهی مراد از معنای زندگی ارزش زندگی است و سوال در واقع این است که آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟ آیا می صرفد که ما زندگی کنیم؟ یا به تعبیر دقیق تر آیا زندگی ارزش آن را دارد که ما همچنان به آن ادامه بدهیم؟
معنای دوم معنای زندگی، هدف زندگی است.
معنی سوم معنای زندگی، کارکرد زندگی است یعنی زندگی نوع بشر به طور کلی در هستی چه کارکردی دارد و زندگی من فرد در تاریخ بشر چه کارکردی دارد؟
برای این پرسشها، پاسخ هایی در زمینههای مکتبی و فرهنگی بسیار متفاوت یافت میشود. جستجوی معنای زندگی، پدیدآورنده بسیاری از تأملات فلسفی، علمی، الهیاتی، روانشناختی و مابعدالطبیعی در طول تاریخ بوده است.
انحراف از این معانی می تواند پیامدهای خطرناکی برای زندگی فرد و یا خانواده داشته باشد که در این راستا انواع مشاوره روانشناسی می تواند به فرد یا خانواده کمک کند.
معنای زندگی در روانشناسی متضاد پوچی تلقی می شود.
این دو مطلب یا بر اساس نگرش فکری و تفکر فلسفی بدست می آید یا بر اساس مشکلات روحی و روانی.
معنای زندگی فرد به فرد متفاوت است، چرا که دید افراد به زندگی فرق میکند. برای یافتن معنای واقعی زندگی باید آن را از ابعاد مختلف مورد تحقیق و مطالعه قرار داد. چراکه اولویت های زندگی افراد بسته به شرایط جغرافیایی، فرهنگی، سیاسی و حتی خانوادگی میتواند متفاوت به شخصی دیگر باشد.
کسی که امید دارد زنده است و کسی که عاشق است خوشبخت
ویکتور فرانکل می گوید که معنا در زندگی امری مکشوف و واقعی است، نه امری فرضی و جعلی. باور به خداوند، اساسی ترین امری است که زندگی را معنادار می کند و فرانکل به نقش خداباوری در دین تذکار داده است. خود فرانکل، معنای زندگی اش را، معنادار کردن زندگی افراد می داند.
دیدگاه جان کاتینگهام در این خصوص : او در ابتدا اظهار میکند که زندگی فارغ از اراده انسان دارای معنای ذاتی است و آدمی باید آن را کشف کند. سپس استدلال میکند که تنها راه معنادار یافتن زندگی، ایمان به خدا و داشتن نگاه دینی به کیهان است و این که ما علیرغم تمامی شرور و ناکامیهایی که در زندگی با آنها مواجه میشویم، تنها با متدین و مؤمن بودن میتوانیم همچنان احساس کنیم که زندگی ما عبث و بیمعنا نیست. همچنین موانع معناداری و دلایل احساس پوچی را بیان کرده و گفته میشود که تنها راه حل تحوّل درونی و داشتن نگاه دینی به عالم است. مقصود از «زندگي» را اینگونه می توان عنوان نمود فرآيندي آگاهانه و مختارانه است كه با مرگ به پايان مي رسد و «كل زندگي» به عنوان يك واحد به هم پيوسته مورد نظر است. در پرداختن به زندگي ما نمي توانيم صرفا به سطوح ابتدايي و لايه هاي اوليه زندگي اكتفا كرده و در «زندگي هر روزي»، تكراري و معطوف به برآوردن غرايز متوقف شويم. طلب معنا مستلزم نوعي فراتر رفتن از اين مرحله است. در تحليل مقصود از «معنا» در عبارت «معناي زندگي» نيز معنا به يكي از دو صورت قابل تفسير است: 1. «معنا به معناي هدف زندگي» كه در اين صورت معناي زندگي به معناي هدف زندگي خواهد بود؛ 2. «معنا به معناي ارزش» كه در اين صورت معناي زندگي به معناي ارزش زندگي خواهد بود. ما برآنيم كه اگر هدف زندگي (غايت محتواي زندگي) هدفي در خور و داراي ارزش ذاتي كافي باشد، به همه حلقه هاي معطوف به آن هدف ارزش بخشيده و آن ها را معنادار مي سازد. تفكيك شيوه كلامي پرداختن به اين سوال از شيوه فلسفي پرداختن به آن، تفكيك نظريه هاي ديني از غيرديني در باب معناي زندگي، تحليل و تفكيك ديدگاه عينيت گرا از ذهنيت گرا در خصوص معناي زندگي و نيز ارتباط معناداري زندگي با وجود خدا، جاودانگي نفس و اخلاقي بودن نظام عالم و... از جمله مواردی است که می توان مطرح نمود.
نیچه و قبل از او شوپنهاور و فروید معتقد بودند که زندگی فینفسه هیچ معنایی ندارد و ما باید با توسل به اراده آهنین خود و از طریق گزینشها و پاسخ مثبت به لحظه لحظه زندگی و رنجهای آن، زندگی خود را معنادار سازیم. فروید از در قرن بیستم، پرسش از چیستی معنای زندگی را نشانه بیماری فرد میداند. او میگوید:
لحظهای که فرد از معنای زندگی سؤال میکند، بیمار است...او با این پرسش به یکسری شهوات ارضا نشدهای اذعان میکند که به جای آنها چیزهای دیگری اتفاق افتادهاست، در واقع نوعی تسلی به احساس ناراحتی و اضطراب است (
یا آرتور شوپنهاور (1860-1788)، معتقد است که زندگی بیمعناست، زیرا حقیقت جهان خواست و اراده است منتهی این اراده هم بدون علت است و هم بدون هدف. از نظر او زندگی سراسر رنج است و راه رهایی از این رنج هم کاستن از شدّت اراده است. او میگوید:
اراده همواره تقلّا میکند، زیرا تلاش یگانه ماهیت آن است، و هیچ مقصود محصولی نمیتواند نقطة پایانی برآن بگذارد. از این رو، چنین کوششی نمیتواند به رضایتی نهایی دست یابد...امّا در خود تا ابد ادامه دارد...درد بهخودیخود گریزناپذیر و ذاتی زندگی است، کوششهای توقفناپذیر برای دور ساختن رنج کاری بیش از تغییر در صورت آن انجام نمیدهند...هرچه اراده شدیدتر، رنج هم بیشتر. بنابراین، راه رهایی از این رنج کاستن از شدّت اراده است و نه خودکشی...خودکشی نه تنها انکار اراده نیست، بلکه تأئید نیرومند آن نیز هست، زیرا ماهیت ذاتی انکار در این واقعیت مضمر است که از لذّت زندگی اجتناب شود، نه از غمهای آن
در اینجا به نظر میرسد که شوپنهاور علیرغم اعتقاد به سراسر رنج بودن زندگی، در واقع، لذات آن را بیشتر از غمهایش احساس میکردهاست که خودکشی را به نوعی محرومیت از لذات زندگی میداند.
کاتینگهام در نقد ایشان که زندگی را ذاتاً بیمعنا دانسته، معنا را منوط به اراده و میل شخصی میکنند، میگوید:
انسان هر عقیدهای هم داشته باشد، دستکم این تواضع را خواهد داشت که بپذیرد به عنوان موجودی ممکن وجود دارد... و اینکه عملکردها و تصمیمات انسان نمیتوانند بدون اتصال به حقیقتی غیرانسانی و مستقل که خود آن را خلق نکرده است، معنابخش زندگی باشند .
علم و معنا
یکی از عمدهترین مسائل در دوران جدید، پیشرفتهای چشمگیری است که در حوزه علم صورت گرفته است؛ بهطوریکه این تصور پدید آمده است که اگر علم اندکی هم پیشرفت کند، حتی میتواند چرایی وجود ما و جهان را نیز تبیین کند.
جوهرست انسان و چرخ او را عرض
جمله فرع و پایهاند و او غرض
لیکن مطابق کیهان شناسی مدرن، جهان بسیار بزرگ، وحشتانگیز، هیبتآفرین و مرموز است. انسان مانند ذرّهای در این دنیای بزرگ احاطه شده و وجود و عدمش هیچ اهمیتی برای این کلّ عظیم ندارد. در نتیجه، بهنظر میرسد که او بهطور همزمان گرفتار دو احساس میشود: اوّل احساس حقارت در برابر این بیکرانگی حیرتانگیز و دوم احساس بیگانگی و عدم ارتباط با این نامتناهی. نتیجة این دو احساس این است که انسان احساس میکند که زندگی او در این پهنة بیکران اهمیت، ارزش و معنایی ندارد. ازاینرو، دیگر از آن نقش محوری انسان که در کتاب مقدّس ذکر شده بود، در این دوران خبری نیست. در نتیجه، این احساس خلأ و بیگانگی از جهان است که انسان را وا میدارد تا از خود بپرسد:«واقعاً من برای چه اینجا هستم، و معنای زندگی من چیست؟»
بدین ترتیب، تمامی این عوامل رفتهرفته باعث شد که دین و باورهای دینی رو به زوال نهاده، فلسفههای نیهیلیستی زمینة رشد پیدا کنند، تا جایی که یکی از علل مهم در طرح پرسش از معنای زندگی و در واقع مواجهه با بحران معنا در دوران جدید را تزلزل در ایمان و تضعیف پایههای دین توسط علم دانستهاند.
ویژگیهای معناداری
1- انتخابی بودن؛
2- آگاهانه بودن این انتخاب؛
3- برخورداری از منزلت اخلاقی؛
4- موفقیت مداری.
گاهی یک موفقیت کوچک یه اتفاق یه حادثه برای انسانی که به پوچی رسیده می تواند معنای زندگی جدید باشد.
خوب است ابتدا اين ابهام را برطرف سازيم که هرچند براي معنا، در ترکيب "معناي معناي زندگي" مفاهيم متعددي را بيان داشته اند مانند؛ هدف، فايده و کارکرد و ارزش، ولي مقصود از معنا در اين نوشتار "هدف" مي باشد. بنابراين، "معناي زندگي" را بايدهدف زندگي معنا کرد.
هدف زندگي از نظر عرفانی چيست؟ و راه رسيدن به آن کدام است؟
مولانا می فرماید: مقصود از معناي زندگي ايصال به معشوق حقيقي و سرچشمه کمالات، و منابع آن خودشناسي و خودکاوي، و راه رسيدن به آن، سعي وتلاش است.
در ابتدا باید ببینیم معنای زندگی چیست؟ آیا معنا در زندگی وجود دارد و تنها باید آن را کشف کرد و یا اینکه هر کس باید معنای زندگی را جعل کند، بنابراین یا در زندگی چیزی وجود دارد که کشف شده و ما باید تنها از آن با خبر شویم و یا اینکه معنایی در کار نیست و ما باید خودمان این معنا را کشف کنیم.
آلبرکامو فیلسوف اگزیستانسیالیست و اخلاق گرای فرانسوی معتقد است مهمترین مشکل فلسفه، معنای زندگی است و اگر فلسفه مسئله معنای زندگی را حل کند، بزرگترین خدمت به بشریت راکرده است. در مقابل اگر فلسفه مسئله معنای زندگی را حل نکند و بزرگترین مسائل را حل کند باز هم کار چشمگیری برای بشریت نکرده است..
مولانا انسان را به عاشقی در غریبستان تشبیه میکند.
در نی نامه میگوید «کز نیستان تا مرا ببریدهاند» بدین معنی که من به دلخواه خودم به این دنیا نیامدم. در کلیات شمس در داستانی به نینامه پاسخ داده میشود و مولانا در آنجا میگوید که معشوق یعنی خدا، بنا به مصلحت جویی مرا به این دنیا فرستاد و گفت من از جدایی تو اغراضی دارم و فعلاً باید از من جدا شوی. در اینجا گفته میشود که خدا میگوید تو از من جدا میشوی تا سفر کنی و در آن سفر پخته شده و به تکامل برسی.
در کل آثار مولانا این ۱۰ شاخصه جریان و دوران دارد:
1- کسی که در غریبستان است دچار درد و اندوه میشود پس از نظر مولانا ما نیز در این دنیا دچار رنجیم.
2- عاشق در غریبستان اشتیاق رفتن دارد، چون میلی به ماندن در آنجا ندارد
3-فردی که در غریبستان است آرامش و سکون خاطر ندارد، چون هیج را متعلق به خود نمیداند و نمیتواند با آن انس بگیرد.
4- فرد در غریبستان به همه چیز به چشم زودگذر نگاه میکند و برای چیزی اهتمام ندارد.
5- در غریبستان نه ما زبان آنها را میفهمیم و نه آنها زبان ما را میفهمند
6- عاشق در غریبستان با دیگران تفاهم ندارد
7-اگر در کشوری غریب باشید نیاز به راهنما دارید چون هیچ نقشهای ندارید در این راه باید مرید و شیخ داشته باشید.
8- شما وقتی به جای دیگری سفر میکنید مقام والایی که در جای قبلی بودید به چشم نمیآید، بنابراین عاشق در غریبستان بی ما و بی من است و تمام باد و نخوتش میریزد.
9- وقتی در کشور غریبی هستیم نظارهگر هستیم و خودمان را در هیچ چیز دخالت نمیدهیم. بنابراین مولانا نیز میگوید در این دنیا تنها نظارهگر است و کاری به کار دیگران ندارد.
10- عاشق در غریبستان از رفتن استقبال میکند پس مولانا از مرگ استقبال میکند.
انسان کامل از نظر مولانا انسان غریبتر است به همین دلیل او شمس را غریبترین غریب میداند. یعنی از نگاه او شمس انسان کاملی است. پس ارزش زندگی از نظر مولانا این است که به وطن خودمان برگردیم.
سه مولفه برای زندگی آرمانی وجود دارد. این سه مولفه عبارتند از خوبی به معنای اخلاقی زیستن، خوشی به معنای بردن بیشترین لذت، دوری از درد و رنج غیر لازم و معنی دار بودن زندگی.
جهان بینی دینی به جهت پذیرش موجود ابدی و متعالی و زندگی اخروی، حیات انسانها را معنادار می کند. معنا و هدف زندگی از نظر ادیان کاملا مشخص است. حتی ادیان غیر توحیدی پاسخ روشنی به چیستی معنای زندگی می دهند. در دین بودا رهایی از رنج، هدف از زندگی است و همین امر زندگی را معنادار جلوه می دهد. در ادیان توحیدی زندگی دنیوی مقدمه حیات اخروی است. البته پاسخ همه این ادیان نسبت به این امر یکسان نیست. در برخی از مذاهب با اسطوره های مذهبی به معنای زندگی توجه می شود. در بودائیسم معنای زندگی در رهایی از رنج است
در برخی از ادیان آفریقایی به معنای زندگی دایره وار قائل اند. یعنی بر این باورند که انسانها به صورت های مختلف به زندگی بر می گردند و اگر کاری نیمه تمام دارند با مرگ آن کار به اتمام نمی رسد؛با برگشت به زندگی آن کار نیمه تمام، اتمام می یابد. در این صورت زندگی معنادار و هدف دار می شود.
در مغرب زمین نیز متفکران زیادی به این مطلب اذعان کرده اند که دین پاسخگوی حقیقی به معنای زندگی است. ویتگنشتاین می گوید: چیزی که واقعا به زندگی انسان معنا می دهد، امری متعالی است. داستایوفسکی وکرکگور براین باورند که با ناپدید شدن خدا از صفحه آسمان همه چیز عوض شده و ما ظاهراً در جهان مرده ای زندگی می کنیم که تاریکی آن دامن گستر است. استیس هم بر این باور است. استیس آشفتگی انسان در جهان مدرن را ناشی از نبود ایمان و دست برداشتن از خدا و دین می داند. امروزه آنان که زندگی خود را بی معنا هم می دانند چاره ای جز معنادهی به زندگی خود ندارند. ولف از متفکران مغرب زمین می گوید: «کسانی که جهان را بی احساس می دانند استدلال می کنند که گرچه زندگی ما معنا ندارد اما باید چنان زندگی کنیم که گویی معنادار است.» کوبین از متفکرین معاصر مسیحی بر این باور است که در این روزگار باید از آموزه های دینی برای معنای زندگی بهره گرفت. معنای زندگی به طور مستقیم با پدیده ای به نام پوچی در ارتباط است. از خصوصیات زندگی مدرن پوچ گرایی است. شیوه مواجهه با این مسئله از سوی روان شناسان، فلاسفه و ادیان مختلف است. حاکمیت نهلیسم در غرب سبب شده مسئله معنای زندگی، نفی یا اثبات آن جدی تر از گذشته مطرح شود. پوچ گرایان زندگی را چون با نفی خدا تلقی می کنند معنایی متفاوت تر از دیگران در زندگی را دنبال می کنند. بیشتر آنان معنای زندگی را در درون انسان دنبال می کنند. فلاسفه ای چون سارتر وکامو در رأس متفکران این امر هستند. برخی از نهلیست ها زندگی را منفی و پر از درد و رنج می دانند و برخی نیز آن را هیچ و پوچ و بی معنا می انگارند. شوپنهاور از جمله متفکرانی است که زندگی بشر را منفی می داند و می گوید بشر را هیچ آینده ای نیست. نیچه از دیگر متفکران آن دیار است که زندگی را مطلقا هیچ و پوچ می شمارد. بیشتر طرفداران این دو نظر، گاه خودکشی را راه حل مناسبی برای پایان دادن به بی معنایی زندگی می دانند. جدای از بحث نظری وفلسفی در این مورد، مسئله پوچی امروزه از مشکلات اساسی مغرب زمین است. مردم جهان معاصر تحت تأثیر فرهنگ غرب از بی معنایی زندگی رنج می برند؛ و دنبال راهکاری اند تا خود را از بیهودگی در زندگی برهانند.
به باور بیشتر متفکران امروزه تنها دین است که می تواند زندگی را از پوچ گرایی نجات دهد. اگر انسان را در جهان، موجودی حقیر وزندگی اش را محدود به همین دنیا بدانیم نمی تواند در برابر بسیاری از مشکلات صبر و تحمل پیشه کند. همین امر سبب احساس پوچی و بی معنایی در زندگی می شود.
بنابراین می توان نتیجه گرفت که دین نقش اساسی در معنا بخشی به زندگی دارد. اگر جهان معاصر به دین و آموزه های اصلی آن همچون خدا، مرگ و آخرت باور واقعی داشته باشد بسیاری از مشکلات حاکم بر جوامع امروزی مرتفع می شود. اگر انسانها به نفاق و ریا کاری، بی مهری و بی اعتمادی، اعتیاد و دزدی و جنایت، خودکشی و هوسرانی تن در می دهند به آن جهت است که برای دین نقش مهمی در زندگی قائل نیستند.
اسلام دنیا را مزرعة آخرت می داند. در روایات و متون اسلامی زندگی مادی انسانها جنبه امتحان دارد و هدف غایی از زندگی قرب الهی دانسته شده است. برای رسیدن به این هدف انسانها از طریق عبادت و اطاعت خداوند زندگی خود را معنادار می سازند. دین اسلام درک عمیقی از جهان و انسان ارائه می دهد و انسان را خلیفه خداوند بر روی زمین می داند. باور به این امر لحظه لحظه زندگی آدمی را معنادار می کند. از سوی دیگر آموزه های اسلامی به گونه ای است که سبب آرامش و بهداشت روحی و روانی خواهد شد. این مسئله خود به گونه ای با معنای زندگی در ارتباط است. از جمله اصلی ترین آموزه های اساسی دین اسلام یاد خداست و با یاد خدا آرامش روحی در بالاترین سطح خود تأمین می شود. و همین امر در معنا بخشی به زندگی تأثیر فراوان دارد. در مغرب زمین متفکرانی چون ویلیام جیمز، امیل دورکیم و ماکس وبر بر این جنبه از کارکرد دین تاکید دارند. به عنوان نمونه جیمز در کتاب «دین و روان» خود به این بعد از دین اشاره می کند.
در جامعه اسلامی بسیاری از مشکلات ناشی از بی معنایی زندگی نباید وجود داشته باشد. اگر مشکلاتی هم مشاهده می شود ناشی از آن است که افراد به دین توجه نداشتند و به دستورات دین عمل نکردند. از این رو نمی توان در جامعه اسلامی انتظار داشت که افراد احساس پوچی در زندگی کنند. در پرتو آیین اسلام، مسلمان بر این باور است که در ورای زندگی مادی، هدفی غایی و معنوی وجود دارد. گر چه در همین عالم مادی این هدف مطرح است. فرد مسلمان زندگی این جهانی را فرصتی می داند که از طریق آن خود را به هدف متعالی و معنوی برساند
زندگی خوب همراه شماست