تو سرم فکرای عجیب و غریب زیادیه و مرتب کردنشون یکم آزار دهندس تو این چند سال چندین بار دستمو برای مرتب کردنشون بردم اما هر بار با سوختن پوست دستام و جرواجر شدنش تو اون جنگل آتیش زده ی نیمه سوخته دست از تلاش بر میداشتم
اما من بازم بارها دل و به دریا زدم من هر بار به هر ریسمونی چنگ انداختم ،من خیلی کارها کردم ولی بازم جنگل سوخته ی ویران شده ی تو سرم خاموش نشد، .
نمیشه از کسی کمک گرفت ادما زیادی خودخواه شدن تو این یه سال فهمیدم حتی مادر آدمم میتونه بچشو بفروشه به چیزی ک میدونه درست نیست، از ادمای دیگه انتظاری دیگه ندارم فقط همیشه ته ذهنم این میمونه ک اون روزایی ک ویرون و سرگردون بودم چرا یکی دلش به حالم نسوخت یکی نرفت یقیه ی دنیارو نگرفت بگه بابا این بچه ک سنی نداره تو بگذر ازش این برا امتحان دادن و درس گرفتن زیادی دلش نازکه ترک میخوره تموم وجودش
دنیا ک دید من بی کس و کارم تموم درسارو بهم یاد داد تموم ادمارو بهم نشون داد اولاش دلم میخواست بمیرم ولی نبینم چی به سرم میاد ولی بعدش باهم رفیق شدیم،من به سازش میرقصیدم و اون برام ساز میزد و میخوند:
تــــلخــــــــــــــــی روزگار تو "این نیز بگذرد"
ایــــــــــــن روزهــــــای زار تو این نیز بگذرد
"جانان ســـری بـــــــــــه دلشُدگانش نمیزند"
عاشــــق! شــــــــــبِ خمار تو این نیز بگذرد
وصـلت ندیـــده ای و ز هجران چشیــده ای!
ایّــــــــــــــــــــــــام اشکبار تو این نیز بگذرد..
این روزاحالم بهتره موهامو دوباره کوتاه کردم دوستای جدیدی پیدا کردم :معده درد،میگرن،پانیک باهم خوبیم کنار اومدیم بلخره باهم و دوست شدیم.