بعد مدتها دست به قلم شدنم به نظر سخته اونم منی ک شده چرتو پرت مینوشتم ولی به نوشتن ادامه میدادم بچگیم فکر میکردم بزرگتر ک بشم قلمم اونقدر خفن و خوب میشه ک میتونم کتاب بنویسم اما حیف دخترکوچولوی ساده، من اونی ک تو فکر میکردی نشدم نه نویسنده شدم نه بهترین دانش آموز نه بهترین رفیق نه بهترین پارتنر راستش من تو هیچی بهترین نشدم من تبدیل شدم به یه آدم اشتباهی و سرشار از اشتباه راه برگشتی نیست مث ی مردابه ک هرچی بیشتر دستو پا بزنی بیشتر توش فرو میری
آدما فقط نگام میکنن با چشمام التماسشون میکنم نجاتم بدن بعد ک نزدیکم شدن و دستمو گرفتن تا کمکم کنن میندازمشون تو مرداب، خوب وقتی من دارم غرق میشم اونام باید بشن آدمای کمی نزدیکم میشن تا کمکم کنن شاید اونا هنوز یه ذاتم پی نبردن ولی من قبل افتادن تو مرداب بد هیچکسو نخواستم،بابام آدم شروری بود ولی مامانم فرشته بود من خیلی شبیه بابامم سفیدی رنگ پوستم و چشم و ابروی مشکی حس شیشم قوی و ذات بد چیزایی بود ک از بابام برام تو وجودم جا موند من دوست نداشتم هیچ وقت شبیه بابا باشم حتی شبیه مامانم دوست نداشتم باشم اما خب خون اونا تو رگامه
شاید این آهنگ باعث بشه حرفامو و بهتر درک کنید