سمیرا تیمورزاده
سمیرا تیمورزاده
خواندن ۳ دقیقه·۱۰ روز پیش

قصه کارمندی من...

به نام خدا

والا وقتی بچه بودم همه جا ، البته منظورم در بیشتر محافلی که اون زمان پا میذاشتیم یک باور جالب وجود داشت و اون اینکه درستو بخون که بری توی اداره دولتی ، حالا منظور چی بود؟ منظور اینکه حاشیه امنی داشته باشی که بتونی یک حقوق مشخص بهت بدن و بیمه باشی که حداقل بتونی هر زمان که فرسوده شدی از بیمه بیکاری استفاد کنی و بعدشم که پیر میشی و قطعا مریض، بتونی در امنیت خاطر بمیری.

البته این تعبیریه که من الان ازش ساختم شاید ریزه کاریای دیگه ای هم بوده، اما از یک زاویه این باور مطمعنم و اون نگاه از نقطه ترسه ، ترسی که خودم مدت ها گرفتارش بودم ، ترس چی! درسته ، ترس از دست دادن

از دست دادن پول، از دست دادن موقعیت ، از دست دادن توان و یک عالمه از دست دادن دیگه ...

یعنی عملا من باید با تقلا خودم رو در وضعیت استیبل نگه میداشتم تا این چیزایی که گفتم از دست نره و منم همین کارو کردم

طبق باورهایی که برام ساخته شده بود و بعد فهمیدم این تفکر شبیه به باتلاقه ، یعنی هر چی بیشتر به این تفکر باور داشته باشی بیشتر فرو میری . شاید بپرسین چرا؟

چون با باورهای پیچیده تری از این دست روبرو میشی، یعنی این تفکر رفته رفته عمق بیشتری میگیره. ( به هر حال هر چیو بیشتر باور کنی بیشتر برات تولید میشه) مثلا یکی از مواردی که اکثرا بهش باور دارن اینه که اکثرا ارزش خودشون رو با پول میسنجن ،

مثلا من اگه امروز سر کارم نباشم چقدر پول از دست میدم! هر ساعت من در شرکت چقدر می ارزه! بیام مرخصی با قی مونده رو استفاده نکنم و در آخر سال پولش رو بگیرم !در اکثر موارد و سیستم کار ساعتی، تفاوتی بین ساعتای کاری وجود نداره و ارزش تو در هر ساعت با ساعت قبل تفاوتی نداره ، مهم نیست ساعت 10 چقدر تلاش کردی چون با ساعت 9 که چرت میزدی برابری و این یک خروجی داره و اونم اینه که مهم نیست چقدر تلاش میکنم فقط باشم تا ساعتم بگذره .

البته قبول دارم که شاید بخشی از صحبتای بالا برداشت شخصی من از حضور 4 ساله من به عنوان کارمنده اما قبول کنیم که اشتراکات زیاد داره .

خلاصه که قضیه اینجوری نموند برام !

خب قطعا آدم یه شب نمیخوابه بلند شه و معجزه اتفاق افتاده باشه . اما! اما آدم میتونه به یک چیزهایی شک کنه و منم شک کردم به همه چی میتونم بگم تو زندگیم شک کردم و هنوزم شک دارم . اما این اصل و واقعیت من نبود .

راستش این از دست دادن شبیه به توهمه، توهم از دست دادن خیلی پررنگه و داره زندگیمونو اداره میکنه، همیشه میدونستم که تبعات ترسیدن خیلی زیاده اما تازه دارم درک میکنم دایره نترسیدن چقدر وسیع و جالبه!

فکر میکنم اون قسمت ذهنم که منو تو یک چهارچوب مشخص نگه میداشت که نکنه ضرر کنم منو ترک کرده و یک قسمت تازه ایجاد شده که میگه برو ضرر کن، برو ریسک کن، برو بباز و بشکن و از دست بده .

نمیدونم در آستانه ورود به چه مرحله خفنی هستم اما خیلی براش آمادم.

واسه یک چیز خیلی خوشحالم ، هر چیزی که بشه من هیچ چیز رو از دست نمیدم و برای این باور جدیدم عمیقا خوشحالم .

سمیرا تیمورزاده

نزدیک زمستون 1403

باورشککارمندیبی پولیترس از دست دادن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید