
در بسیاری از سازمانها و شرکتها، بازنویسی مأموریت و استراتژیها، به یک آیین دورهایِ باشکوه تبدیل شده است. هر چند سال یکبار، مدیران ارشد در جلساتی پرزرقوبرق مأموریت و استراتژیهای جدیدی تدوین میکنند، آنها را در قالب اسلایدهای شکیل برای همه ذینفعان ارائه میدهند، پوسترهای انگیزشی طراحی میکنند و در نهایت، همه آنها را به گزارشها، دیوارها و وبسایتها میسپارند. اما در عمل، هیچ چیز تغییر نمیکند. رفتارها همان است، تصمیمها همان، و عملکرد سازمان هم همان!
این یعنی مأموریت و استراتژیهای جدید، فقط بازنویسی میشوند، نه زیسته.
تغییر واژگان و بازی با کلمات، بسیار آسان است. میتوان با چند جمله زیبا، تصویری آرمانی از آینده ترسیم کرد. اما تغییر واقعی، نیازمند بازنگری در رفتارها، ساختارها و فرآیندهای تصمیمگیری و اجرایی است. وقتی مأموریت و استراتژیهای جدید فقط در کلمات خلاصه شوند و در عمل تغییری ایجاد نکنند، نتیجهاش چیزی جز بیاعتمادی نخواهد بود، هم درون سازمان و هم بیرون آن.
کارکنان مأموریت و استراتژیهای جدید را جدی نمیگیرند و آن را صرفاً یک شعار تبلیغاتی میدانند.
مشتریان حس میکنند سازمان صادق نیست و فقط ژست تحول گرفته است.
استعدادهای کلیدی جذب نمیشوند یا سازمان را ترک میکنند.
هر تلاش بعدی برای تحول، با مقاومت بیشتری روبهرو میشود.
برای آنکه مأموریت و استراتژیهای سازمان به یک نیروی محرک واقعی تبدیل شود، باید از بازنویسی صرف فراتر رفت. چهار اصل کلیدی در این مسیر وجود دارد:
از رفتار باید شروع کرد، نه از واژهها: قبل از نوشتن مأموریت، باید مشخص شود چه رفتارهایی باید تغییر کنند. مأموریت و استراتژیهای جدید باید بازتابی از این تغییرات باشند، نه صرفاً یک آرمان انتزاعی.
مشارکت واقعی باید ایجاد شود: شکلگیری مأموریت و استراتژیهای جدید نباید فقط در اتاق مدیران ارشد اتفاق بیفتد. افراد از سطوح مختلف سازمان باید در این فرآیند مشارکت داشته باشند، نه برای نمایش، بلکه برای بینش واقعی.
مأموریت و استراتژیها را باید زندگی کرد: مأموریت و استراتژیها باید در تصمیمگیریهای روزمره، طراحی فرآیندها، و ارزیابی عملکرد نقش داشته باشد. نه فقط در اسلایدهای پاورپوینت یا صفحه «درباره ما».
رهبران باید الگو باشند: اگر مدیران ارشد خود به مأموریت و استراتژیها پایبند نباشند، هیچکس دیگری آنها را جدی نخواهد گرفت. تغییر فرهنگی همواره از بالا آغاز میشود.
مأموریت و استراتژیهای سازمان، زمانی معنا پیدا میکنند که در رفتارهای روزمره، تصمیمگیریها، و تعاملات سازمانی تجلی یابند. بازنویسی مأموریت و استراتژیها بدون تغییر واقعی، نهتنها بیاثر است، بلکه اعتماد ذینفعان داخلی و خارجی را نیز از بین میبرد.
سازمانهایی موفقاند که مأموریت و استراتژیهای خود را زندگی میکنند، نه فقط بازنویسی.