اشک هایم
پی در پی
برگه را میکنند تر .
چشمان خسته ام !
این فقط یک نامه است ؛
به کسی که رهایم کرد
اما نه از روی قصد .
او هم میخواست که بماند
بیشتر ؛
ولی تنها یک سال
پدری کرد .
یک سال
همانند چتر
بود بالای سرم .
نوشته بود
که برایش ، زیباترین دخترم .
برخی روز ها
دور بود از ما
به اجبار کار
و این بود
برایش عذاب .
حتما حالا
او هم
همانند قلبم
شکسته است
از این فراق جاودان .
بابا !
این دوری نمیتواند
عشق ما را کند ویران ؛
پس لبخند بزن
و بدان
که دخترت میخواهد
کوه ها را
کند جابهجا .
اما
پیش از آن
باید بال هایش را
بیابد
و بعد ببین
که تا کجا ها
پر خواهد کشید .
