شنبه آخرین روز بهار
قرار بود بیایم به دیدار... برسم به اتحاد بازوان گشوده ات... به انحنای گرم سینه ی مردانه ات... به امنیت آغوش محکمت... به اشتیاق شکفته در چشمانت... به التماس سکوت لب هایت...
نشد...
نمیخواهم از باعث و بانی اش بگویم... اینجا حریم محبت است، سرا پرده ی مهربانی است...نه جای اغیار و نامحرمانی که با لجاجت ها و شرارتهاشان نگذاشتند به آغوش وطنم بازگردم... اگر حرمت مهمانی که این روزهای سخت جان پناهش شده ام نبود؛ هراسم نبود از جنگ.که قلب هر وطن پرستی جز در آغوش وطنش آرام نمی گیرد