ویرگول
ورودثبت نام
میکائیل
میکائیل
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

بیا برویم از این ولایت



بیا
بیا و بنشین کنارم و اشک بریز

بیا و کنارم بنشین و اشک بریز و حرف بزن
بیا و بگو از درد از رنج از غم

تو بیا بنشین و راه قطار اشک را بساز و کویر گونه هایت را به باران اشک مهمان کن
تو بیا بنشین و حرف بزن از سوزش اشک بگو از درد قلب


تو بیا و بگذار من و گوش های من و اسمان و ماه به صدای هق هقت گوش بسپاریم


بیا
بیا بشین و راه گریستن و درد دل را در پیش بگیر و اغوش و نوازش طلب کن

بیا بنشین همینجا

در شب زیرنور ماه و اسمان بی ستاره

بیا و از برق چشمان پربغض طلوع بگو

از عربده ی رعد

از ناله ی کویر
از زوزه ی تنهای گرگ
از مرغ تنهای عشق

از بال خسته ی کبوتری که نم باران بالهایش را همچون شانه های به ظاهر محکم من سنگین کرده

بیا و بگو چرا جنگل سکوت کرده
چرا مرغ آمین پر نمیزند؟
چرا دریا بی رحمانه شن های ریز ساحل را هدف میگیرد ؟ گناهش چیست جز بی گناهی؟جز عشق؟


بیا و از خورشید بگو
میسوزد تا ماه بدرخشد و ماه دور زمین میگردد؟

بیا و بنشین و راه گریستن در پیش بگیر

اما نخواه که بگریم
چشمان من گریستن را از یاد برده

نخواه که بگویم زبان من قدرت تکلم ندارد
نخواه که از تار های صوتی خاموش شده ام کار بکشم

بیا بنشین و بگذار آغوشم را برایت باز کنم و سر انگشتانم را به موج موهایت دعوت کنم
بیا بنشین و بگذار من اشکهایت را پاک کنم
بگذار من به حرف هایت گوش بسپارم
اما راه گریستن را برای چشمه ی خشک شده ی اشک من در پیش نگیر
برای تار های صوتی خاموش شده ام بیتابی نکن
حنجره ی من به بیان درد عادت ندارد
مغز من درد و غم نمی فهمد
پل ارتباطی بین مغز قلب من سال ها پیش از بین رفته
وقتی قلبم زخم خورد و مغزم خندید

وقتی بدنم شلاق خورد و مغزم ندید
وقتی حنجره ام التماس بیان درد داشت و مغزم نزاشت
وقتی گدای اغوش بودم و انبار مغزم سراسر شمش
وقتی قلبم شکست و مغزم ادامه داد
وقتی قلبم حسرت کشید و مغزم عربده
وقتی قلبم گریست و شکست و قهقهه شنید


پل نشکست
پل اوار شد
نیست


اما تو
تو طناب نازک و طلایی بین مغز قلبم کشیدی

که حداقل مغزم رقص انگشتانم میان موهایت و دیدن ماه و نشستن کنارت و لبخند زدن را از درجه ی حرام به مکروه تغییر داده

بیا و بنشین کنارم و بیخیال زخم های تنم شو
بیخیال پل اوار شده
بیخیال چشمه ی اشک خشک شده
بیا و باور کن که من خوبم
بیا و گریه کن تا من اشک هایت را پاک کنم و طرح لبخند برایت بکشم
بیا و تو مثل من گریستن و حرف زدن و داد کشیدن را حرام نکن
بیا و روز های خوشی را با دیدن زخم ها من تلخ نکن بیا برای من اشک نریز

بیا
من با همین تن زخمی به سازت میرقصم

بیا و بیخیال نوازش زخم هایم شو

بیخیال اینکه زخم ترکش است چاقو یا گلوله
بیا ننگر و نیندیش به اینکه شاید تن من توان رقصیدن نداشته باشد
بیا برویم بیخیال گذشته
بیا برویم و بسازیمو برقصیم و بخندیم
بیا
فقط بیا و نبین
بیا و بدان من خوبم



دردماهاشک بریزبنشین بگزاربنشین کنارم
در جستجوی انسانیت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید