تا حالا شده با تک تک سلول های تنت یچیزی رو بخوای؟ که اگه برسی بهش بشی ارامش مطلق ؟
مثلا مثل عطر قهوه وقتی میپیچه توی اتاق و بی اراده فنجونو نزدیک میکنی به خودت و میبلعی عطر قهوه ی قاطی شده با عطر فنجون چوبی رو، تک تک سلول های تنت میشن مامور یه کار و با تک تک سلول های تنت عطرشو میگیری و تک تک سلول های تنتو به ارامش بعدش دعوت میکنی.
یا مثل نگاه کردن به کسی که دوسش داری انگار تک تک سلول ها تنت میشن چشم و تک تک حرکات سلول ها تنشو حفظ میکنن؛رقص موهاش،حرکت پاهاش،مدل چهره اش که معلوم نیست باز تو فکر چی غرق شده،ارامش دستاش،اخم ریز چهره اش،مدل غذا خوردنش،حرف زدنش ،طرح خنده اش و هزاران حرکتی که حتی وقتی جلوت نیست هم توی نگاهت در حال رقصه حتی اگه به دیوار نگاه کنی مغزت دیگه خوب حفظشون کرده
مثل کتاب خوندن که کل سلول های تنت سیر میکنه به دنیای کتاب فارغ از این دنیا میره کنار شخصیت اصلی میشینه تو همون زمان همون مکان با طرح لباس و چهره و ..... و اون تصویر سیو میشه تو مغزت طوری که میتونی بری و راحت اونجا ،تو دنیای کلمات و کنار ادماش زندگی کنی انگار نه انگار که این دنیا هم هست
مثل بغل کردن کسی که دوسش داری انگار کل سلول های تنت کاراشو فراموش میکنه و تو غرق میشی تو اون بغل و کل تنت میشه قلب و میتپه
مثل گرمای دستاش که با تک تک سلول های تنت میگیریش
مثل قطرات بارون که سر میخوره روی موهات و میچکه روی صورتت و تو با تک تک سلول های تنت این مهمون ناخونده ی قشنگو با لبخند میپذیری و بعدشم عطر خاک بارون خورده رو با تمام وجود به ریه هات میکشی و مسیرشو سیو میکنی
مثل وقتی که پیاماشو میخونی و لبخند میاد رو لبت
وقتی به من زنگ میزنی از اینکه کم حرف میزنم ناراحت نشو من با تک تک سلول های مغزم در حال تصور حرکات دستت و چشات و موهاتم ،در حال تصور طرح لبخندتم، در حال دیدن اشکایی که میچکه از چشماتم، من تورو دارم همینجا ور دل خودم دارم می بینمت و حرف زدن این وسط کار مزخرفیه من میخوام نگات کنم و ذوق کنم از این که دارمت..
مثل افتاب سر صبح که میخوره به صورتت و تو با تک تک سلول های تنت گرماشو میپذیری
مثل عطر خاک جنگل ،که کل وجودت میشه ریه و مغزت سیو میکنه راه رفت و برگشت این هوای خنکو و مغزت ازاد میشه از هرچی دغدغه و بدبختیه
مثل افتابی که میزنه تو چشامات و ماهیچه های اطراف چشمتو چین میده ،افتاب از تو قرنیه ی چشمت بازتاب میشه و سلول های رنگیه چشمت که مثل رشته های ظریف و براق از مردمک تا اخر قطر عنبیه ات کشیده شده مشکی، قهوه ای ،عسلی و کل سلول های تن من میشه چشم و حفظ میکنه خط ریز کنار چشماتو
مثل خزیدن دستاش توی موهام که کل سلول های تنم ول میکنن کارشونو و میشن مثل گربه ای که داره نوازش میشه
مثل امنیت بغل بابا که حتی اگه وسط میدون جنگم باشی یه حصار از امنیت دور تنتو میگیره و کل سلول های تنت داد میزنن که اینجا منطقه ی امنه
مثل عطر پیرهن مادر بزرگ
تیشه ی دست بابا بزرگی که همیشه اسمتو با بقیه نوه هاش قاطی میکنه و هر دفعه اسم جدید پیدا میکنی
مثل خانوادگی نشستن پای بازیای تیم ملی و جیغ و داد بعد از گل که سکته ات میده و بعدش یه لبخند میاره کنج لبت
و من بازم میشم چشم میکشم اون تصویر و مو به مو توی مغزم، سیو میکنم اون صدا رو توی تک تک سلول های گوش و مغزم که هر وقت خواستم بپیچه توی گوشم و بازم خوشحالی عزیزام لبخند بیاره روی لبم و از بدبختی بکشتم بیرون و کل سلول های تنم بشه امید برای زندگی
مثل هیزم اتیش گرفته که نزدیک میشم بهش و سوزش پوستم با گرمای اتیش که نشون میده زیادی رفتم جلو ، چشمام حفظ میکنه رقص شعله های اتیشو و گوشام پر میشه از ترق و ترق چوبی که داره میسوزه و من با بی رحمی لذت میبرم ازش....
مثل رطوبت هوای ساحل، صدای دریا و چایی اتیشی و قطره های ریز بارون با صدای ترکیدن دونه های ذرت روی اتیش و دو تا دست یخ زده که انگشتاش نای حرکت ندارن و سعی دارن خودشونو با لیوان چای گرم کنن
مثل شیرینی ابمیوه
ترک های سقف
تیک تاک ساعت
تخت گرم و نرم
سبزی درخت
سرمای بی رحم زمستون و یه چراغ نفتی که همه دورش جمع شدن
مثل والیبال بازی کردن با بچه های فامیل در حالی که افتاب میخوره توی چشمت
مثل بو و خنکی چمن
مثل نماز خوندن مامان بزرگ
مثل صدای ریختن چایی توی لیوان
جوشیدن اب
بوی نون تازه
قرمه سبزی مامان
بوی فرش و کتاب نو
مثل.....؟