آمدهام بگویم: حق داری ...
حق داری اگر خشمگینی و اگر غمگینی و اگر حالت خوب نیست .
حق داری اگر هرچه میگردی دلایل روشنت برای زیستن را پیدا نمیکنی و در جهانِ هزار رنگت، همه چیز رنگ باخته و لبخندهات سیاه و سفید شده و آدمهای جهانت خاکستری و نیلیِ مایل به سیاه.
حق داری اگر خورشید و ماه و ستارگان، تو را مثل روزهای قبل، به وجد نمیآورند و برای رسیدنهات، مثل روزهای قبل اشتیاق نداری.
حق داری اگر فکر میکنی هزار سال از روزگار جوانیات گذشته و تو هزار سال پیرتر شدهای.
حق داری عزیزم، اما مبادا زیستن را از یاد ببری و مبادا جزئیات پیش پا افتادهی جهان، تو را به هیجان نیاورد دیگر و به این بیرمق زیستن عادت کنی !
عادت نکن نیلوفرِ مرداب !عادت نکن گل همیشه بهار عادت نکن شاخهی به زیر برفها مدفون . . .
ما دوباره سبز خواهیم شد از پس آن زمستان سرد ..